کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بارش 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قضام
لغتنامه دهخدا
قضام . [ ق ُض ْ ضا ](ع اِ) نوعی از شوره گیاه ، یا آن طحما است . || خرمابن دراز که بارش خشک گردد. (منتهی الارب ).
-
قبور
لغتنامه دهخدا
قبور.[ ق َ ] (ع ص ) زمین پست و نرم . || خرمابن زود بارآور. || خرمابن که بارش در شاخ او بوده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
ارباب
لغتنامه دهخدا
ارباب . [ اِ ] (ع مص ) نزدیک چیزی شدن . || پیوسته بودن و ادامه یافتن باد جنوب . || ادامه یافتن بارش ابر. || اقامت نمودن در جائی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ملازم گشتن و انس و محبت یافتن ماده شتر به فحل یا به فرزند خود. (از ذیل اقرب المو...
-
هراس
لغتنامه دهخدا
هراس . [ هََ ] (ع اِ) درختی خاردار که بارش مانندکنار است و واحد آن هراسة است و عبارت اللسان چنین است : درختی که خارهای درشت دارد. (از اقرب الموارد). درختی است خاردار، بر آن شبیه کنار. (منتهی الارب ).- هراسناک ؛ زمینی که درخت هراس در آن بسیار بود:ارض...
-
اجاء
لغتنامه دهخدا
اجاء. [ اَج ْ جا ] (اِ) بلغت هندی درختی است برگش از برگ چنار پهن تر و شکوفه ٔ آن چون ریسمانهای سرخ گره زده آویخته و بارش شبیه به هلیله و چوبش در آتش نسوزد و چون دو درهم بیخ او را نیم کوب بجوشانند و با دو درهم نبات با شهد بنوشند جهت گشادن بول بسیار آز...
-
عنم
لغتنامه دهخدا
عنم . [ ع َ ن َ ] (ع اِ) درختی است حجازی که بارش سرخ باشد و بدان انگشتان خضاب کرده را تشبیه دهند، و یا آن از شاخه های خرنوب شامی است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رشته مانندی است که بدان انگور بر وادیج برآید. ...
-
دیم
لغتنامه دهخدا
دیم . [ دَ ] (ص ، اِ) زراعتی که از باران آب خورد. دیمه و دیمی نیز گویند. دمه . غثری . عذی . عثرة. بخسی . کشت از باران آب خورده . (یادداشت لغتنامه ). زرع دیمی . مقابل آبی یا مسقوی . (یادداشت دهخدا). پاریاب . فاریاب . نوعی زراعت در نواحی کم آب که بدون ...
-
صافی اصفهانی
لغتنامه دهخدا
صافی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) مؤلف آتشکده وی را در شمار معاصرین خویش آرد و گوید: نام او میرزا جعفر و از سادات رفیعالدرجات اصفهان و جوانی خلیق و مهربان و شاعر شیرین زبان است . طبعی بسیار خوش داشت . صحبت وی مکرر اتفاق افتاده . این اشعار از اوست...
-
خوشا
لغتنامه دهخدا
خوشا. [ خوَ / خ ُ ] (صوت ) ای خوش . طوبی . مرحبا. بسیار خوش . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). حبذا : خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله . شاکر بخاری .رهایی نیابم سرانجام از این خوشا باد نوشین ایران زمین . فردوسی .اگرچه من ز عشقش رنجه گشتم خوشا رنجی که نفزا...
-
گز
لغتنامه دهخدا
گز. [ گ َ ] (اِ) درختی باشد که بیشتر در کنارهای آب و رودخانه روید و آن را به عربی طرفا خوانند و بارش که ثمرةالطرفا باشد امراض چشم و زهر رتیلا را نافع است . (برهان ) (جهانگیری ). و به هندی چهاو گویند. (آنندراج ) (غیاث ). گز درختی است از تیره تاماریکاس...
-
سخا
لغتنامه دهخدا
سخا. [ س َ ] (ع اِمص ) جوانمردی و کرم و بخشش و دهش . (ناظم الاطباء). جوانمردی . (دهار). سخاء : ای دریغ آن حر هنگام سخا حاتم فش ای دریغ آن گو هنگام وغا سام گراه . رودکی .ایزد آن بار خدای بسخا را بدهادگنج قارون و بزرگی و توانایی جم . فرخی .از سخای تو ن...
-
دواتدار
لغتنامه دهخدا
دواتدار. [ دَ ] (نف مرکب ) دوات دارنده . همان که در عرف حال آن را قلمدان بردار گویند. (آنندراج ). حامل دوات . نگهدارنده ٔ دوات . || منشی . دبیر. آنکه دوات دارد و بکار برد و توسط آن نویسد. منصبی بوده در دربار پادشاهان قدیم ایران خاصه در دربار غزنویان ...
-
رحم
لغتنامه دهخدا
رحم . [ رَ ] (از ع ، اِمص ) مهربانی و عطوفت و شفقت و لرس و غمخواری و نرم دلی . (ناظم الاطباء). مهربانی . (دهار) : رحم خواهی رحم کن بر اشکباررحم خواهی بر ضعیفان رحمت آر.مولوی .خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت دری دیگر نمی داند رهی دیگر نمی گیرد. ح...
-
برکشیده
لغتنامه دهخدا
برکشیده . [ ب َ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از برکشیدن . بلند برشده : درختی است این برکشیده بلندکه بارش همه زهر و برگش گزند. فردوسی . || برپاشده . ساخته : نگارنده ٔ برکشیده سپهرکزویست پرخاش وآرام و مهر. فردوسی .جور از این برکشیده ایوا...
-
تگرگ
لغتنامه دهخدا
تگرگ . [ ت َ گ َ ] (اِ) ژاله و یخچه باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). ژاله که به هندی اولا گویند و در سراج نوشته تگرگ بمعنی آب بسته که از آسمان بارد و بعضی ژاله نوشته و ژاله بمعنی شبنم نیز دیده شده . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). ژاله . (صحاح الفرس )...