کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باربر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باربر
لغتنامه دهخدا
باربر. [ب َ ] (نف مرکب ) حمال و فعله و مزدور. (ناظم الاطباء). بارکش . آنکه بار برد. حامل . باربردار : خری دید پوینده و باربرتوانا و زورآور و کارگر. سعدی (بوستان ).و باتفاق خر باربر به که شیر مردم در. (گلستان ).رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود. || ستور ب...
-
جستوجو در متن
-
باربردار
لغتنامه دهخدا
باربردار. [ ب َ / ب ُ ] (نف مرکب ) باربر. (ناظم الاطباء). بارکش . بردارنده ٔ بار. حمال . رجوع به آنندراج ، شعوری و دِمزن شود. || حیوان بارکش . باربر : گاوان و خران باربرداربه زآدمیان مردم آزار. سعدی (گلستان ).رجوع به بارکش و باربر و «دِمزن » شود. || ...
-
پامرد
لغتنامه دهخدا
پامرد. [ م َ ] (اِ مرکب ) پایمرد. یاری دهنده . دستیار : سالاربار مطران پامرد جاثلیق قسیس باربر نه و ابلیس بدرقه .سوزنی .
-
باربری
لغتنامه دهخدا
باربری . [ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل باربر. کار حمال . || حمل و نقل : تعمیم وسایل باربری برای توسعه ٔ زراعت نهایت ضرور است . || اداره ای که مباشر امور حمل و نقل است . اداره ٔ حمل و نقل .
-
چهارحمال
لغتنامه دهخدا
چهارحمال . [ چ َ / چ ِ ح َم ْ ما ] (اِ مرکب ) چهار باربر. چهارحمل کننده . || چهاربسیط که کنایه از چهارعنصر باشد. (برهان ) (آنندراج ). چهارعنصر. (ناظم الاطباء). کنایه از چهارعنصر است . || چارستون خانه . رجوع به چارحمال شود.
-
حمال
لغتنامه دهخدا
حمال . [ ح َم ْ ما ] (ع ص ) مبالغه ٔ حامل است . (اقرب الموارد). رجوع به حامل شود. || بار بردار. (منتهی الارب ). باربر. برنده . بردارنده ٔ بار. بارکش . (دهار). ج ، حمالون . (منتهی الارب ) : کرسیش چون شد اسب و خر حمال چون شد استرش زاغش نگر صاحب خبر بلب...
-
مه مرد
لغتنامه دهخدا
مه مرد. [ م ِه ْ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد بزرگ . بزرگمرد. || کدخدا و ریش سفید بازار و محله و اصناف . (برهان ). || در بیت زیر گویا مرادف کاروانسالار و بزرگ قافله است : سالار بار مطران مه مرد جاثلیق قسیس باربر نه و ابلیس بدرقه .سوزنی .
-
باربند
لغتنامه دهخدا
باربند. [ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه بارهارا بندد. || (اِ مرکب ) نواری که بدان باربر ستور استوار کنند. قسمی تنگ که بدان بار بر ستوراستوار کنند. طناب . بارپیچ . عِکام . (منتهی الارب ):گر اشتلمی نمیزد آن کردخر میشد و باربند میبرد.نظامی .
-
بر
لغتنامه دهخدا
بر. [ ب َ ] (نف مرخم ) مخفف برنده . (از آنندراج ). بَرَنده وهمیشه بطور ترکیب استعمال می شود. (ناظم الاطباء). ترکیب ها:- انده بر . بادبر. باربر. پیامبر. پیغامبر. پیغمبر. تیماربر. دلبر. راهبر. رهبر. رنج بر. ستم بر. عروس حمام بر. فرمانبر، نامه بر. هوش ب...
-
طرفةالعین
لغتنامه دهخدا
طرفةالعین . [ طَ ف َ تُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) یک باربر هم زدن پلک چشم (و کسانی که بضم طاء خوانند محض غلط). (غیاث اللغات ) (آنندراج ). چشم بهم زدن به یک دم . به یک چشم زدن . به یک چشم زد. || (فرهنگستان ) چشم زخم . لحظه . چشم زد : و یک طرفةالعین هیچ طا...
-
در
لغتنامه دهخدا
در. [ دَ / دِ ] (اِمص ) ریشه ٔ فعل دریدن . (برهان ) (جهانگیری ). حاصل بالمصدر دریدن آمده است . (آنندراج ). || (فعل امر) امر از دریدن به معنی پاره کردن . (از جهانگیری ) (از برهان ). || (نف مرخم ) مخفف درنده . پاره کننده . اما در این معنی همیشه بصورت ت...
-
سالار بار
لغتنامه دهخدا
سالار بار. [رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باربد. حاجب بزرگ . رئیس تشریفات . دربان شاه . دارنده ٔ بار. خرم باش . پرده دار. حاجب مخصوص . رئیس دربار. (ناظم الاطباء). رئیس تشریفات . (اشتینگاس ص 642) آنکه پذیرائی واردان بر شاه را بعهده دارد و آنان را بحضو...
-
خجل
لغتنامه دهخدا
خجل . [ خ َ ج َ ] (ع مص ) از قیل و قال افتادن و سست شدن بواسطه ٔ حیا یا احساس ذلت و خواری . (از متن اللغة). شرمگین شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) استحیاء و شرم کردن از فعلی که شخص انجام داده است . (از متن اللغة) . استحیاء. (از معجم الوسیط)...
-
پوینده
لغتنامه دهخدا
پوینده . [ ی َ دَ / دِ ] (نف ) دونده . پویان . دوان . جانور متحرک . آنکه پوید. ج ، پویندگان . رجوع به پویندگان شود : چو پوینده نزدیک دستان رسیدبگفت آنچه دانست و دید و شنید. فردوسی .تو را ای پدر من یکی بنده ام همه بآرزوی تو پوینده ام . فردوسی .چوپویند...