کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادامی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بادامی
لغتنامه دهخدا
بادامی . (ص نسبی ) بصورت بادام : چشمان بادامی ؛ چشمان بشکل بادام . ملوَّز. ملوزه . || گاه آنرا بمعنی لوزی یعنی چهارضلع لوزی بکار برند. || لوزینج ، معرب لوزینه . (منتهی الارب ). || قسمی از حلویات ، نان بادامی . || رنگیست معروف . || خواجه سرا و خایه کش...
-
واژههای مشابه
-
گز بادامی
لغتنامه دهخدا
گزبادامی . [ گ َ زِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گزی که مغز آن را بادام نهاده باشند. گزی که بجای مغز پسته مغز بادام در آن نهند. رجوع به گز پسته ای شود.
-
بادامی ها
لغتنامه دهخدا
بادامی ها. (اِ مرکب ) دسته ای از تیره ٔ گل سرخیان هستند که دارای مادگی ساده میباشند و در مادگی آنها دو تخمک دیده میشود. میوه ٔ آنها شفت یعنی دارای میان بر آبدار و هسته ٔ سخت است ، ودر این هسته معمولاً یکی از دو تخمک از میان میرود ودیگری بزرگ شده هسته...
-
چغاله بادامی
لغتنامه دهخدا
چغاله بادامی . [ چ َ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی مرکب )فروشنده ٔ چغاله بادام . آن کس که چغاله بادام فروشد.
-
جستوجو در متن
-
ملوزة
لغتنامه دهخدا
ملوزة. [ م ُ ل َوْ وَ زَ ] (ع ص ) تأنیث ملوز. بادامی : عین ملوزة؛ چشم بادامی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملوز (معنی آخر) شود.
-
بادام تلخه
لغتنامه دهخدا
بادام تلخه . [ ت َ خ َ / خ ِ ] (اِ مرکب )بادامی که مغزش تلخ باشد. رجوع به بادام تلخ شود.
-
گز پسته ای
لغتنامه دهخدا
گز پسته ای . [ گ َ زِ پ ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گزی که مغز آن پسته باشد. حلوایی که با پسته درست کنند. رجوع به گز بادامی شود.
-
بادام دومغز
لغتنامه دهخدا
بادام دومغز. [ م ِ دُ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بادامی که دو مغز دارد و چنانکه مؤلفان آنندراج و هفت قلزم آورده اند: کنایه از ترقیده است از غایت پری و پر بودن . (آنندراج ) (هفت قلزم ) : همه تن دل چو بادام دومغزی .نظامی .
-
کند بادام
لغتنامه دهخدا
کند بادام . [ ک َ ] (اِخ ) (به فتح کاف به ضبط یاقوت ) و آن را کند نیز گویند و ازآنجا بادام بسیار خیزد و معنای آن قریه ٔ بادام است .(یاقوت از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تو مغز کند بادامی و مادام به مغز آرد بها بادام کندی . سوزنی .رجوع به کند شود.
-
لوزی
لغتنامه دهخدا
لوزی . [ ل َ / لُو ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به لوز. بادامی . به شکل لوز. به صورت بادام . وامروز وقتی لوزی گویند مراد این صورت باشد: یکی از اشکال مربع و کلمه ٔ لزانژ فرانسه و مشتقات آن بی شبهه از همین کلمه مأخوذ است . معین یا مربع معین (شکلی از اشکال مر...
-
چهره شکستن
لغتنامه دهخدا
چهره شکستن . [ چ ِ رَ / رِ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ شکستن .(آنندراج ). کم رنگ کردن . (ناظم الاطباء) : ز بسکه دارم از آن چشم بی سرانجامی شکسته چهره ٔ من همچو رنگ بادامی .مفید بلخی (ازآنندراج ).
-
لوزینج
لغتنامه دهخدا
لوزینج . [ ل َ ن َ ] (معرب ، اِ) معرّب لوزینه . فارسی معرب . (ثعالبی ). قسمی شیرینی . لوزینه . (دهار). بادامی . حلوائی که از آرد بادام و شکر کنند.- حشو لوزینج ؛ حشوملیح . صاحب بن عباد وقتی بیت عوف بن محلم را که گوید:«ان ّ الثمانین و بلغتها قد احوجت ...
-
ملوز
لغتنامه دهخدا
ملوز. [ م ُ ل َوْ وَ ] (ع ص ) حلواءملوز؛ حلوایی بادام مغز کرده . (مهذب الاسماء). خرمای بادام پرکرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). خرمای پرکرده از بادام و جوزاغند. (ناظم الاطباء). خرمای هسته بیرون کرده و لوز به جای هسته نهاده .(یادداش...