کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ایمن گونه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ایمن گونه
لغتنامه دهخدا
ایمن گونه . [ م ِ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) ایمن وار. ایمن طوری : عزمش بر آن قرارگرفت که سوی طوس رود تا طغرل ایمن گونه فراایستد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 603).
-
واژههای مشابه
-
وادی ایمن
لغتنامه دهخدا
وادی ایمن . [ ی ِ اَ م َ ] (اِخ ) وادی مقدس را گویند و آن بیابانی و صحرایی است که در آنجا ندای حق سبحانه و تعالی به موسی علیه السلام رسید. (برهان ). صحرایی که موسی علیه السلام با زوجه ٔ خود به وقت شب در آن صحرا میرفتند. اتفاقاً به سبب وضع حمل آن عفیف...
-
ام ایمن
لغتنامه دهخدا
ام ایمن . [ اُ م م ِ اَ م َ ] (اِخ ) (برکه ) دختر ثعلبةبن عمربن حصن بن مالک . دایه ٔ حضرت رسول اکرم و در شمار زنان صحابه و در اصل کنیزکی حبشی و مملوک عبداﷲبن عبدالمطلب و یا آمنه بنت وهب بود و به ارث به محمد (ص ) رسید. پیغمبر اسلام رابدو محبتی وافر بو...
-
ایمن شدن
لغتنامه دهخدا
ایمن شدن . [ م ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مصون شدن . محفوظ گشتن . فارغ شدن . در امان شدن : پس ایمن شدی بر تن خویش برمگر سیری آمد تنت را ز سر. فردوسی .فرشته بدو گفت نامم سروش چو ایمن شدی دور باش از خروش . فردوسی .دل اندر سرای سپنجی مبندبس ایمن مشو در سرای ...
-
ایمن کردن
لغتنامه دهخدا
ایمن کردن . [ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مطمئن کردن . فارغ کردن . در امن و امان قرار دادن : خورید و مرا یکسر ایمن کنیدکه پیمان من زین سپس نشکنید. فردوسی .چو ایمن کند مرد را یکزمان از آن پس بتازد بر او بی گمان . فردوسی .هر کو ز نفس خویش بترسد کس نتواندای...
-
ایمن گردانیدن
لغتنامه دهخدا
ایمن گردانیدن . [ م ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) مصون ساختن . محفوظ داشتن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
ایمن گردیدن
لغتنامه دهخدا
ایمن گردیدن . [ م ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) مصون گردیدن . در امن و امان قرار گرفتن : تا آنکه حق بایستد بر جای خود وبسته شود شکافها و ایمن گردد راهها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312).
-
ایمن گشتن
لغتنامه دهخدا
ایمن گشتن . [ م ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مطمئن شدن . مصون گشتن . در امان و امن قرار گرفتن : از آب خوش و خاک یکی گل بسرشتم کردم سرخمتان بگل و ایمن گشتم . منوچهری .از برف نو بنفشه گر ایمن گشت ایدون چرا چو جامه ٔ ترسا شد. ناصرخسرو.بی اصل ... چون ایمن و مس...
-
ایمن آباد
لغتنامه دهخدا
ایمن آباد. [ م ِ ] (اِ مرکب ) محل بی بیمی و بی خطری . جای امن وآسایش . موضع امن و راحت . (فرهنگ فارسی معین ).مقام امن . (شرفنامه ). جای امن . (مؤید الفضلا). جای امن و آباد. در عنصر دانش محل امن بهشت و کعبه . البته به معنی معموره ٔ ایمن از عالم از قب...
-
ایمن ا
لغتنامه دهخدا
ایمن ا. [ اَ م ُ نَل ْ / م ُ نَل ْ لاه ] (ع سوگند) قسم بخدا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به ایم اﷲ و ایمن شود.
-
ایمن بودن
لغتنامه دهخدا
ایمن بودن . [ م ِ دَ ] (مص مرکب ) مطمئن بودن . مصون بودن . محفوظ بودن : وز او دارد از کار نیکی سپاس بدو باشد ایمن و زو در هراس . فردوسی .نگر تا نبندی دل اندر جهان نباشی بدو ایمن اندر نهان . فردوسی .یکی باره ٔ گامزن برنشین مباش ایچ ایمن به توران زمین ...
-
جستوجو در متن
-
مقسم
لغتنامه دهخدا
مقسم . [ م ُ ق َس ْ س َ ] (ع ص ) مرد اندوهگین . مهموم . (اقرب الموارد). || صاحب جمال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جمیل و گویند غلام مقسم ؛ یعنی غلام جمیل و همچنین است وجه مقسم . (از اقرب الموارد). هو مقسم الوجه ؛ او خوشگل است . (ناظم ا...
-
انده
لغتنامه دهخدا
انده . [ اَ دُه ْ ] (اِ) مخفف اندوه است که گرفتگی دل و دلگیری باشد. (برهان قاطع). گرفتگی دل . غم . (از انجمن آرا). تیمار. حزن . هم . (یادداشت مؤلف ). خدوک . غصه . (یادداشت مؤلف ) : خم و خنبه پر، از انده دل تهی زعفران و نرگس و بید و بهی . رودکی .نه ...