کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ایراد گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ابتداء
لغتنامه دهخدا
ابتداء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ، اِ) ابتدا. آغاز. آغاز کار. اول . برداشت . درآمد. بدو. بدء. بدایت . فاتحه . شروع . سر. مبداء. منشاء. مقابل انتها: آن فاضل که تاریخ امیر عادل سبکتکین را... برانداز ابتدای کودکی ... من نیز تا آخر عمرش نبشتم . (تاریخ بیهقی ). م...
-
دقیقه گرفتن
لغتنامه دهخدا
دقیقه گرفتن . [ دَ قی ق َ / ق ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) نکته گرفتن . خرده گرفتن . ایراد گرفتن . انتقاد : اگر خواهی دقیقه بر تو نگیرند پیش از وقوع موعظه خود را از دوستان خود مپرس . (مجالس سعدی ص 23).
-
اشکال کردن
لغتنامه دهخدا
اشکال کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ایراد گرفتن . تردید و شک کردن در مطلبی یا کاری .
-
خوانی
لغتنامه دهخدا
خوانی . [ خوا / خا ] (حامص ) عمل خواندن . (یادداشت بخط مؤلف ). مزید مؤخر است .- دعاخوانی ؛ عمل خواندن دعا.- روضه خوانی ؛ عمل روضه خواندن .- ریزه خوانی ؛ کنایه از ایراد گرفتن . لغز گفتن . مسائل کوچک را مورد توجه قرار دادن و بر آن عیب گرفتن .
-
شکال
لغتنامه دهخدا
شکال . [ ش ِ ] (از ع ، اِ) مخفف اِشکال .- شکال آوردن ؛ اشکال آوردن . اشکال و ایراد گرفتن : گر شکال آرد کسی در گفت مااز برای انبیا و اولیا.مولوی .
-
بهانه گرفتن
لغتنامه دهخدا
بهانه گرفتن . [ ب َ ن َ / ن ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بهانه گیری . پی موضوع مجعول گردیدن . ایراد گرفتن : صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحراصاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه . سعدی .نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیرهر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر. حافظ.و رجوع به...
-
امتراس
لغتنامه دهخدا
امتراس . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خویشتن بچیزی بخاریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از شرح قاموس ) (از آنندراج ) (از متن اللغة). || درماندن زبان در سخن در وقت پیکار. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || ستیزه کردن . (آنندراج ). ستیزه کردن سخنرانان و فصیحان در خ...
-
عیب گرفتن
لغتنامه دهخدا
عیب گرفتن . [ ع َ / ع ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آشکارا کردن عیب . بنمودن نقص . ایراد گرفتن . انتقاد کردن . به نقص و خطا منسوب داشتن . برشمردن عیب و نقص : چو دشوارت آید ز دشمن سخُن نگر تا چه عیبت گرفت آن مکن . سعدی .متکلم را تا کسی عیب نگیرد سخنش صلاح...
-
عیب نمودن
لغتنامه دهخدا
عیب نمودن . [ ع َ / ع ِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) نشان دادن عیب . نمایاندن نقص و عیب . || عیب کردن . ایراد گرفتن : سوزنی گر نکشد سرمه ٔ بینش در چشم نتوان عیب نمودن نفس عیسی را.صائب (از آنندراج ).
-
نازک طبعی
لغتنامه دهخدا
نازک طبعی . [ زُ طَ ] (حامص مرکب ) زودرنجی . بی تحملی : مرا حیائی مناع است و نازک طبعی با آن یار است . (چهار مقاله ). || نازک چری . نازک خوراکی . در غذا ایراد گرفتن . همه غذائی نخوردن : ازین نازک طبعی ، خرده گیری ، عیبجوئی ، بدخوئی که از آب کوثر نفرت...
-
بحث نهادن
لغتنامه دهخدا
بحث نهادن . [ ب َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) گفتگو پیش کشیدن . مجادله کردن . ایراد گرفتن : خوارزمشاه اندیشید که نباید امیرمحمود بیازارد و بحثی نهد و گوید چرا بی وساطت و شفاعت من اوخلعت ستاند از خلیفه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 682).
-
عصماء
لغتنامه دهخدا
عصماء. [ ع َ ] (اِخ ) دختر مروان اموی . از زنان شاعر عرب در صدر اسلام بود و پیوسته به آزار پیامبر (ص ) و ایراد گرفتن از اسلام میپرداخت . و سرانجام شبی به دست عمیر نابینا بقتل رسید، و به همین سبب از آن هنگام عمیر را عمیر البصیر نامیدند. (از اعلام النس...
-
ثبوت
لغتنامه دهخدا
ثبوت . [ ث ُ ] (ع مص ) ایستادن . برجای ماندن . بُروک . تبراک . قرار گرفتن . || استوار شدن . پایداری . استقرار. || مداومت . || مواظبت . || ثابت شدن . تحقق . || حکم بوجود نسبت . || ثَبت . صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: نزد اشاعره با لفظ کون و وجود مرا...
-
گرفت
لغتنامه دهخدا
گرفت . [ گ ِ رِ ] (مص مرخم ، اِمص ) لرزانیدن انگشت و دست باشد در سازهای ذوی الاوتار تا نغمه ٔ موج دار و جوهردار بر گوش خورد. || مؤاخذت . (برهان ). اخذ . نقد. اعتراض . ایراد. گرفت و گیر : مسلمانان مسلمانان بترسید از گرفت حق که چون بگرفت پیش آید هزارا...
-
اقتصاص
لغتنامه دهخدا
اقتصاص . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بر پی کسی رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از پی فراشدن . (تاج المصادر بیهقی ). || قصاص دادن خواستن . || در پی قصاص شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || قصاص گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قصاص بستدن . (تاج...