کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اِحْتيالٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
احتیال
لغتنامه دهخدا
احتیال . [ اِ ] (ع مص ) حیله ساختن . کار ساختن . (تاج المصادر). حیلت کردن . (مؤید الفضلاء). حیله انگیختن . (غیاث ). چاره گری . چاره . حیله . (منتهی الارب ) : گر بدیدی کارگاه لایزال دست و پایش خشک گشتی ز احتیال . مولوی .آن خیال او بود از احتیال موی ا...
-
جستوجو در متن
-
چاره اندیشی
لغتنامه دهخدا
چاره اندیشی . [ رَ/ رِ اَ ] (حامص مرکب ) احتیال . حیله گری . فسونگری .
-
اهتیام
لغتنامه دهخدا
اهتیام . [ اِ ] (ع مص ) فریب دادن و حیله کردن بانفس خود. (منتهی الارب ). فریب دادن . حیله کردن . (از ناظم الاطباء). احتیال . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
احتیالی
لغتنامه دهخدا
احتیالی . [ اِ ] (حامص ) حیله انگیزی . و یاء تحتانی در آخر زائد است از قبیل سلامتی و فضولی ، چه احتیال خود مصدر است و احتیاج به یای مصدری ندارد و این نوعی از تفریس است . (غیاث ). این کلمه از فارسی زبانان شنیده نشده است ، ممکن است در هند متداول باشد.
-
قیومیت
لغتنامه دهخدا
قیومیت . [ ق َی ْ یو می ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) قیوم بودن . قائم بالذات بودن . (فرهنگ فارسی معین ) : هرچه در عقل محال است ، اﷲ بر آن قادر بر کمال است و در قدرت بی احتیال است ، و در قیومیت بی گشتن حال است . (فرهنگ فارسی معین از کشف الاسرار ج 2 ص 507...
-
حیلة
لغتنامه دهخدا
حیلة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) بزان بسیار. || گله ٔ گوسفند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || حذافت و جودت نظر و قدرت بر تصرف . (منتهی الارب ). اسم است احتیال را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). حیل . حول . (منتهی الارب ). || سنگها که از اطراف و جوانب کوه ب...
-
چاره گری
لغتنامه دهخدا
چاره گری . [ رَ / رِ گ َ ] (حامص مرکب ) تدبیر. تأمل و تفکر. مصلحت اندیشی : چو دیدند شاهی چنان چاره سازبچاره گری در گشادند باز. نظامی .بگو هرچه داری که فرمان کنم بچاره گری با توپیمان کنم . نظامی . || معالجة. مداوا. درمان و علاج خواهی . درمان طلبی : ب...
-
کار ساختن
لغتنامه دهخدا
کار ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) احتیال . تهیه دیدن : چرا برنسازی همی کار خویش که هرگز نیامد چنین کار پیش . فردوسی .فرستاده ای آمد از نزد اوی که شد ساخته کار و پر رنگ و بوی . فردوسی .چو بی بهره باشی ز شاهنشهی چه سازی مرا کار چون تو رهی . فردوسی .حال وی...
-
ناکسی
لغتنامه دهخدا
ناکسی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) بیقدری . خواری . حقارت . ذلت . پستی . (از ناظم الاطباء). کسی نبودن . بی ارزشی . عدم قابلیت . بی ارجی . هیچکسی : تا ز ریاضت به مقامی رسی کت به کسی درکشد این ناکسی . نظامی .هر کس که به بارگاه سامی نرسداز ناکسی و تباه نامی ن...
-
حیلت
لغتنامه دهخدا
حیلت . [ ل َ ] (ع اِ) حیلة. مکر. دستان . تدبیر. غدر. بهانه . فریب . (ناظم الاطباء). زرق . دلغم . (لغت نامه ٔ اسدی ) : کنون جویی همی حیلت که گشتی سست و بی طاقت ترادیدم به برنایی فسارآهخته و لانه . کسایی .می بدانید کاین جهان فسوس همه باد است و حیلت و د...
-
راستی کردن
لغتنامه دهخدا
راستی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درستکاری کردن . امانت و صداقت کردن : همه راستی کن که از راستی نیاید بکار اندرون کاستی . فردوسی .اگر خواهی از هر دو سر آبروی همه راستی کن همه راست گوی . فردوسی .راستی در کار برتر حیلتی است راستی کن تا نیایدت احتیال ....
-
اغتیال
لغتنامه دهخدا
اغتیال . [ اِ ] (ع مص ) هلاک کردن . بناگاه کشتن (بدین معنی واوی است ). (منتهی الارب ). (چون واوی بود) هلاک کردن . بناگاه کشتن . (ناظم الاطباء). بناگاه کشتن و هلاک کردن . (آنندراج ). هلاک کردن . و بخدعه کشتن و یا فریب دادن و آنگاه بجای خلوت بردن سپس ک...
-
حوالة
لغتنامه دهخدا
حوالة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) تمسک و برات و سفته . (ناظم الاطباء). برات که بدائنان دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مشتق است از تحول بمعنی انتقال و در شرع نقل دین و تحول آن است از ذمه ٔ محیل به محال علیه . (تعریفات ). || کفالت . (منتهی الارب ). || مأمور...
-
چاره ساختن
لغتنامه دهخدا
چاره ساختن . [ رَ / رِ ت َ] (مص مرکب ) تدبیر نمودن . در اصلاح کار یا امری حیلت اندیشیدن . کاری را از روی عقل و تدبیر به انجام رسانیدن . تامل و تفکر در اجرای امری نمودن : بدانش کنون چاره ٔ خویش سازمبادا که آید بدشمن نیاز. فردوسی .که تا از گریزش چه گوی...