کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اواره گیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اواره گیر
لغتنامه دهخدا
اواره گیر. [ اَ رَ / رِ ] (نف مرکب ) آماره گیر. آمارگیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به اواره و اوارجه شود.
-
واژههای مشابه
-
آواره
لغتنامه دهخدا
آواره . [ رَ / رِ ] (اِ) حساب . دفتر حساب . اوارجه . آمار. آماره . آوار که حسابهای پراکنده ٔ دیوانی در آن نویسند : بس دیر نمانده ست که ملک ملکان راآرند بدیوان تو آواره و دفتر.معزی .
-
آواره
لغتنامه دهخدا
آواره . [ رَ / رِ ] (ص ) آوار. از وطن دورافتاده . سرگردان . دَربِدر. غریب : ایا گم شده بخت و بیچارگان همه زار و غم خوار و آوارگان . فردوسی .که آواره ٔ بدنشان رستم است که از روز شادیش بهره کم است ... فردوسی .بدو گفت کز خانه آواره ام از ایران یکی مرد ب...
-
اوارة
لغتنامه دهخدا
اوارة. [ اُ رَ ] (ع اِ) گرمای و هوای گرم . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ). اُوار. رجوع به اوار شود.
-
آواره کردن
لغتنامه دهخدا
آواره کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیرون کردن . اخراج . تبعید کردن . جلاء دادن .
-
بان آواره
لغتنامه دهخدا
بان آواره . [ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد که در انتهای اراضی پالان واقع شده و 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
واژههای همآوا
-
آواره گیر
لغتنامه دهخدا
آواره گیر. [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) آواره گیره . محاسب .
-
جستوجو در متن
-
آوارگیر
لغتنامه دهخدا
آوارگیر. (نف مرکب ) آواره گیر. آمارگیر. آماره گیر. محاسب .
-
ثقیف
لغتنامه دهخدا
ثقیف . [ ث َ ] (اِخ ) فقید ثقیف ، گم شده ٔ ثقیف . در اول اسلام به طائف دو برادر بودند یکی از آن دو زنی از بنی کنة کرد و سپس به سفری شد و زن خویش به برادر سپرد قضا را روزی چشم اوبه زن برادر افتاد و عاشق وی گشت و عشق خویش پنهان میداشت تا از اثر عشق بیم...
-
زخمه
لغتنامه دهخدا
زخمه . [ زَ م َ / م ِ ] (اِ) مطلق زدن . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). زخمه مانند زخم مرادف زدن مطلق در فارسی بکار میرود. به زدن بمعنی جراحت وارد کردن و یا زدن بمعنی کتک و صدمه اختصاص ندارد.نواختن ساز، کوفتن کوس ، بازی چوگان را نیز زخمه گویند، همچنانک...
-
پراکنده
لغتنامه دهخدا
پراکنده . [ پ َ ک َ / دَ / دِ ] (ن مف . ق ) متفرّق . کراشیده . متشتت . شَذَرمَذَر. مذرورة. منثور. نَشَر. منتشر. منتشره . پریشان . مُنفّض . مَبثوث . مُنْبّث . بَداد. بَدَد. متبدّد. شَت ّ. شتیت . (دهار). ولاو. وِلو. تار و مار. بشولیده .پشولیده . پاچیده...
-
ابوالحسن
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َس َ ] (اِخ ) شهید. از قدمای شعرای بلخ ، معاصر رودکی و در شعر هم سنگ او بوده است . صاحب شاهد صادق گوید او در 325 هَ . ق . درگذشته است و در فهرست ابن الندیم ذیل ترجمه ٔ محمدبن زکریای رازی آمده است : و کان فی زمان الرازی رجل یعر...