کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اوارجه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آوارجه
لغتنامه دهخدا
آوارجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِ) آوارچه . روزنامه و فرد حساب یومیه . (بهار عجم ). گمان میکنم این کلمه مصحف اَوارِجه معرّب اواره است : الاوارجه ؛ من کتب اصحاب الدواوین فی الخراج و نحوه . (فیروزآبادی : وَرَج ). الاوارجه من کتب اصحاب الدواوین ، معرّب آواره ا...
-
اوارجة
لغتنامه دهخدا
اوارجة. [ اَ رِ ج َ ] (معرب ، اِ) از اواره ٔ فارسی و به معنی آن است . (ناظم الاطباء). اوارچه ، دفتر حسابی که حسابهای پراکنده دیوانی را در آن نویسند و آنرا دفتر اوراجه نیز گویند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (تذکرة الملوک ). دفتر اوارجه عبارتست از دف...
-
اوارجه نویس
لغتنامه دهخدا
اوارجه نویس . [ اَ رِ ج َ / ج ِ ن ِ ] (نف مرکب ) نویسنده ٔ اوارجه . رجوع به تذکرة الملوک چ مینورسکی ورق 92 سطر آخر و سازمان صفوی صص 144 - 145 - 146 شود.
-
واژههای همآوا
-
آوارجه
لغتنامه دهخدا
آوارجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِ) آوارچه . روزنامه و فرد حساب یومیه . (بهار عجم ). گمان میکنم این کلمه مصحف اَوارِجه معرّب اواره است : الاوارجه ؛ من کتب اصحاب الدواوین فی الخراج و نحوه . (فیروزآبادی : وَرَج ). الاوارجه من کتب اصحاب الدواوین ، معرّب آواره ا...
-
جستوجو در متن
-
آورجه
لغتنامه دهخدا
آورجه .[ وَ ج َ / ج ِ ] (اِ) به معنی آوارجه است که دفتر حسابهای پراکنده باشد. (برهان ). رجوع به آوارجه شود.
-
آورچه
لغتنامه دهخدا
آورچه .[ وَ چ َ / چ ِ ] (اِ) به معنی آوارجه است که دفتر حسابهای پراکنده باشد. (برهان ). رجوع به آوارجه شود.
-
اوارجات
لغتنامه دهخدا
اوارجات . [ اَ رِ ] (ع اِ) ج ِ اوارجة. (ناظم الاطباء). رجوع به اوارجة شود.
-
انگارین
لغتنامه دهخدا
انگارین . [ اَ ] (اِ) حساب و کتاب و آوارجه و دفتر. (ناظم الاطباء).
-
آبار
لغتنامه دهخدا
آبار. (اِ) دفتر حساب و دیوان حساب و آن را آواره و آوارجه نیز گویند و شاید کلمه صورتی از آمار و آماره است .
-
ایارگیر
لغتنامه دهخدا
ایارگیر. [ اَ ] (نف مرکب ) محاسب . (آنندراج ). آمارگیر. محاسب . (اشتینگاس ). رجوع به ایار و اوارجه و ایاره گیر شود.
-
اوار
لغتنامه دهخدا
اوار. [ اَ ] (اِ) دفتر و حساب دیوانی . (آنندراج ) (هفت قلزم ) (برهان ). رجوع به اوارجه شود.
-
اواره گیر
لغتنامه دهخدا
اواره گیر. [ اَ رَ / رِ ] (نف مرکب ) آماره گیر. آمارگیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به اواره و اوارجه شود.
-
آمار
لغتنامه دهخدا
آمار. (اِ) (از پهلوی به معنی شمار) آماره . آوار. آواره . اَواره . اَوارِجه . حساب : آنگهی گنجور مشک آمار کردتا مر او را زآن نهان بیدار کرد. رودکی .