کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اهل دانمارک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آهل
لغتنامه دهخدا
آهل . [ هَِ ] (ع ص ) آنکه او را زن باشد. || بامردم . باسکنه . آبادان . آبادان بمردم . پرمردم . باکسان . || آبادکننده . (مقدمةالادب زمخشری ).
-
اهل اهواء
لغتنامه دهخدا
اهل اهواء. [ اَ ل ِ اَهَْ ] (اِخ ) اهل قبله را گویند که در عقیده با اهل سنت مخالف باشند. و آنان عبارتند از: جبریه ، قدریه ، روافض ، خوارج ، معطله ، مشبهه . و هر یک از گروه مزبور بر دوازده گروه تقسیم شده اند که مجموع آنها هفتاد و دو گروه شوند. (از کشا...
-
اهل باطن
لغتنامه دهخدا
اهل باطن . [ اَ ل ِ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب دل . (آنندراج ). مقابل اهل ظاهر و صورت . آنانکه بتأویل قرآن استناد کنند. اهل تأویل . و رجوع به جامعالحکمتین ص 297 و فهرست آن شود.
-
اهل بخیه
لغتنامه دهخدا
اهل بخیه .[ اَ ل ِ ب َ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسی که حرفه ٔ دوزندگی دارد. بخیه کار. || کنایه از سازشکار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || رندخراباتی . هم مشرب . رازدار. (آنندراج ): پادشاهی امر کرد که خیمه ای بسرعت مهیا سازند عمله ٔ فراش خانه خیم...
-
اهل بر
لغتنامه دهخدا
اهل بر. [ اَ ل ِ ب َرر ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردم بیابان . رجوع به بر شود.
-
اهل بصیرت
لغتنامه دهخدا
اهل بصیرت . [ اَ ل ِ ب َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانا. صاحب نظر. (آنندراج ). و رجوع به اهل شود.
-
اهل بغی
لغتنامه دهخدا
اهل بغی . [ اَ ل ِ ب َغ ْی ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )شریر. مفسد. ظالم . (آنندراج ). و رجوع به اهل شود.
-
اهل بلد
لغتنامه دهخدا
اهل بلد. [ اَ ل ِ ب َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردم شهر. سکنه ٔ بلد. و رجوع به اهل شود.
-
اهل بیت
لغتنامه دهخدا
اهل بیت . [ اَ ل ِ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسان خانه و ساکنان آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). کسان خانه . مردم خانه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یک نفس را فدای اهل بیتی باید کرد. (کلیله و دمنه ). و کدام خدمت در موازنه ٔ آ...
-
اهل بیوتات
لغتنامه دهخدا
اهل بیوتات . [ اَ ل ِ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحبان خانواده . این کلمه ترجمه ٔ «ویسپوهر» پهلوی است که به آرامی «بریتا» گفتندی یعنی فرزند خانواده . در ایران قدیم هفت خانواده ٔ بزرگ بود که آنان را «ویسپو هرگان » میگفتند و در صدر اسلام بقایای آن...
-
اهل تأویل
لغتنامه دهخدا
اهل تأویل . [ اَ ل ِ ت َءْ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل باطن . مقابل اهل ظاهرو صورت . آنانکه بظاهر قرآن التفات نکرده وتأویلی تکیه نمایند. رجوع به جامعالحکمتین و فهرست آن شود.
-
اهل تأیید
لغتنامه دهخدا
اهل تأیید. [ اَ ل ِ ت َءْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل تأویل . اهل باطن . رجوع به جامعالحکمتین و فهرست آن شود.
-
اهل تسنن
لغتنامه دهخدا
اهل تسنن . [ اَ ل ِ ت َ س َن ْ ن ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیرو سنت . آنکه مذهب تسنن دارد. مقابل شیعه .
-
اهل تعطیل
لغتنامه دهخدا
اهل تعطیل . [ اَ ل ِ ت َ ] (اِخ ) دهریان . آن مردم که گویند عالم قدیم است و او را صانع نیست بل صانع موالید افلاک و انجم است که همیشه بوده است و همیشه باشد. مقابل خداپرستان . و رجوع به جامعالحکمتین ص 31 شود.
-
اهل تفریط
لغتنامه دهخدا
اهل تفریط. [ اَ ل ِ ت َ ] (اِخ ) فرقی از شیعه که خداوند را به یک تن از مخلوق تشبیه میکنند و آنانرا مشبهه و اهل تقصیر نیز گویند. (خاندان نوبختی ص 250).