کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انگشتری سلیمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انگشتری سلیمان
لغتنامه دهخدا
انگشتری سلیمان . [ اَ گ ُ ت َ ی ِ س ُ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) انگشتری و مهر حضرت سلیمان است که گویند اسم اعظم الهی بر آن نقش بود و سلطنت وی بر انس و جن بسته بدان بود و دیوی بشکل سلیمان آن انگشتری را بدست آورد و چندی سلطنت کرد تا بار دیگر انگشتری بدست سلیم...
-
واژههای مشابه
-
انگشتری باختن
لغتنامه دهخدا
انگشتری باختن . [ اَ گ ُ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) یک نوع از قمار است که حلقه ٔ انگشتری را پشت دست گذاشته و بحرکت دست بدون کمک دست دیگرکم کم به سر انگشتان می رسانند پس اگر حلقه ٔ انگشتری داخل انگشت شد بازیگر برده است و اگر بر زمین افتاد باخته است . (حاشیه...
-
جستوجو در متن
-
انگشترین
لغتنامه دهخدا
انگشترین . [ اَ گ ُ ت َ ] (اِ مرکب ) انگشتری . گویند که تا سلیمان فرمان یافت هیچ خلق بگور وی نرسیده مگر دو تن نام یکی عفان و آن دیگر بلوقیا بود و گویند این عفان بطلب انگشترین سلیمان علیه السلام شده بود. (تاریخ بلعمی ). بدست زبا انگشتری بودزهر زیر نگی...
-
بلوقیا
لغتنامه دهخدا
بلوقیا. [ ب َ ] (اِخ ) یکی از دو تن کسانی بود که طبق داستانها به محل دفن جسد سلیمان نبی رسیدند. و آن دیگری عفان بودکه چون خواست انگشتری سلیمان را از دست او برون کند، آتش گرفت و درگذشت و بلوقیا بازگشت . راجع به داستان بلوقیا رجوع به ترجمه ٔ بلعمی (تار...
-
خاتم
لغتنامه دهخدا
خاتم . [ ت َ / ت ِ ] (ع اِ) بکسر تاء و بفتح آن انگشتری . (غیاث اللغات ). و این مؤلف نویسد که مختار فصحای عجم بفتح است و یکی از ثقات در تألیف خود نوشته که خاتم بفتح تاءفوقانی مهر و انگشتری و جز آن که بدان مهر کنند. چه ، فاعل [ بکسر ] و بفتح عین بمعن...
-
جم
لغتنامه دهخدا
جم . [ ج َ ] (اِخ ) نام سلیمان و جمشید هم هست ، لیکن در جایی که با نگین و وحش و طیر و دیو و پری گفته میشود مراد سلیمان است و در جایی که با جام و پیاله مذکور میشود جمشید، و آنجا که با آیینه و سد نامبرده میشود اسکندر. (برهان ). پس از حمله ٔ عرب و استقر...
-
صف زدن
لغتنامه دهخدا
صف زدن . [ ص َ زَ دَ ] (مص مرکب ) رده بربستن . صف کشیدن : همه شهر یکسر پر از لشکرش کمربستگان صف زده بر درش . فردوسی .ای خیل ادب صف زده اندر کنف توای علم زده بر در فضل تو معسکر. ناصرخسرو.چون ندیدند شاه را در غاربر در غار صف زدند چو مار. نظامی .گرد رخت...
-
انگشتر
لغتنامه دهخدا
انگشتر. [ اَ گ ُ ت َ ] (اِ) حلقه ای از زر یا سیم یافلز دیگر و یا از احجار کریمه که در انگشت کنند. (حاشیه برهان قاطع چ معین ). خاتم . (دهار) : بباید درفش همایون شاه هم انگشتر تور با من براه . (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 116). می دهد ملک سلیمان را ز کف شهر...
-
یبروح الوقاد
لغتنامه دهخدا
یبروح الوقاد. [ ی َ حُل ْ وَق ْ قا ] (ع اِ مرکب ) یبروح صنمی . سراج القطرب . (دزی ج 2 ص 848). شجرة الصنم . سیدة یباریح السبعه . شجرة سلیمان بن داود. مردم گیاه . مهرگیاه . (یادداشت مؤلف ). ابن البیطار ذیل سراج القطرب آرد: تمیمی در کتاب مرشد گوید و آن...
-
مهر
لغتنامه دهخدا
مهر. [ م ُ ] (اِ) آلتی از فلز، سنگ ،عقیق و در عصر ما لاستیک و جز آنها که بر آن نام و عنوان کسی یا بنگاهی یا مؤسسه ای را وارون کنده باشندو چون بر آن مرکب مالند و آنگاه بر کاغذ و جز آن فشار دهند نام و نقش مذکور بر آن ثبت شود : که کشتی کسی را مده تا نخ...
-
نگین
لغتنامه دهخدا
نگین . [ ن ِ ] (اِ) گوهر و سنگ قیمتی که به روی انگشتری نصب کنند. (ناظم الاطباء). فص ّ. نگینه . (یادداشت مؤلف ). فیروزه و لعل و یاقوت و الماس یا دیگر سنگهای قیمتی که در نگین دان حلقه ٔ انگشتری کار بگذارند : نگین بدخشی بر انگشتری ز کمتر به کمتر خرد مش...
-
نشست داشتن
لغتنامه دهخدا
نشست داشتن . [ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) نشسته بودن . حضور داشتن : ندانی که پیش که داری نشست بر شاه منشین و منمای دست .فردوسی . || سکونت داشتن . مقیم بودن . اقامت کردن . جای داشتن : ز قیصر بپرسید کایزدپرست به شهر تو بر کوه دارد نشست . فردوسی .دو دیگر ...
-
تافته شدن
لغتنامه دهخدا
تافته شدن . [ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برافروخته شدن بسبب قهر و غضب : پس چون او را بکشتند و یک چند برآمد، کسی بملک ننشست و هیچ کس را طاعت نداشتند، خبر به انوشیروان رسید، تافته شد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). ... و اورا از آن حال آگاه کرد، نجاشی تافته...