کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انصاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انصاف
لغتنامه دهخدا
انصاف . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نِصف و نَصف و نُصْف . || ج ِ نَصَف . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفردات کلمه شود.
-
انصاف
لغتنامه دهخدا
انصاف . [ اِ ] (ع مص ) داد دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء). عدل کردن . (از اقرب الموارد). داد کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || راستی کردن . || به نیمه رسیدن روز و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روز به نیمه رسیدن...
-
واژههای مشابه
-
علینقی انصاف
لغتنامه دهخدا
علینقی انصاف . [ ع َ ن َ ی ِ اِ ] (اِخ ) ابن نقدعلی خان هندی . وی شاعر بود و ابتدا به «نظم » تخلص می کرد سپس متخلص به انصاف شد. و در سال 1195 هَ . ق . درگذشت . او را دیوانی است . نام او در صبح گلشن «میرزانقی ...» آمده است . (از الذریعه ج 9 ص 108 و 76...
-
انصاف خراسانی
لغتنامه دهخدا
انصاف خراسانی . [ اِف ِ خ ُ ] (اِخ ) محمد ابراهیم (یا محمد مقیم ) شاعر و اصلش از خراسان و نشوونمایش در هند (پنجاب ) بوده و در اوائل قرن دوازدهم بجوانی درگذشته است . از اوست :مظهر ظلمت نباشد جز غبار هستیم می کند روی زمین آیینه داری سایه را.(از الذریعة...
-
انصاف دادن
لغتنامه دهخدا
انصاف دادن . [ اِ دَ ] (مص مرکب ) عدالت کردن . داد دادن . احقاق حق کردن . (ناظم الاطباء) : لکن اگر انصاف خواهد داد بوسهل حمدونی بجوانی روز از پادشاهی چون سلطان محمود، ساخت و نواخت یافته است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 397).ما چون ولیعهد پدریم این مجاملت ...
-
انصاف ستدن
لغتنامه دهخدا
انصاف ستدن . [ اِ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) انتقام گرفتن . (ناظم الاطباء). داد گرفتن . انصاف گرفتن . حق خود را گرفتن : مردی با سپر و شمشیر... انصاف تو بستاند.(تاریخ سیستان ). بنده را خوشتر آن آید که آن نواحی را به پسر کاکو داده آید که مرد هرچند نیم دشم...
-
انصاف قاجار
لغتنامه دهخدا
انصاف قاجار. [ اِ ف ِ ] (اِخ ) ایرج میرزا پسر فتحعلی شاه قاجار،شاهزاده ای هنرمند و شاعر بوده و در طب نیز مهارت داشته . در 1222 هَ . ق . متولد و در هنگام تألیف مجمعالفصحاء (1274 هَ . ق .) 52 ساله بوده است . از اوست :ماه من از در درآ به عقل بزن راه رو...
-
انصاف هندی
لغتنامه دهخدا
انصاف هندی . [ اِ ف ِ هَِ ] (اِخ ) میرزا علی نقی خان پسر نقدعلی خان ایجاد. درگذشته به سال 1195 هَ . ق . شاعر بود و نخست صبا تخلص می کرد پس انصاف اختیار کرد. از اوست :نمی گوید دلم از ترس آن آئینه مایل راکه غیرت نیست دیدن هر زمان روی مقابل را.دست بیع س...
-
انصاف جونپوری
لغتنامه دهخدا
انصاف جونپوری . [ اِ ] (اِخ ) شیخ یحیی مرید شاه خوب اﷲآبادی گوشه نشین و ریاضت کش و شاعر بود. از اوست :از مذهبم مپرس نه مؤمن نه کافرم من رسم این دیار ندانم مسافرم .(از تذکره ٔ روز روشن چ تهران ص 89 و الذریعة قسم 1 از جزء 9 ص 108).
-
جریده ٔ انصاف
لغتنامه دهخدا
جریده ٔ انصاف . [ ج َ دَ / دِ ی ِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دفتر احکام عدالت و دادگستری : جریده انصاف به خامه ٔ عدل این دولت مزین شده . (سندباد نامه ص 9).
-
خوش انصاف
لغتنامه دهخدا
خوش انصاف . [ خوَش ْ / خُش ْ اِ ] (ص مرکب ) باانصاف . آنکه انصاف و نصفت نکو دارد. منصف . || بی انصاف . بی نصفت (در وقت طعنه زدن ).
-
جستوجو در متن
-
دادیاب
لغتنامه دهخدا
دادیاب . [ دادْ ] (نف مرکب ) یابنده ٔ عدل . انصاف جوینده . || داد یافته . انصاف دیده . انصاف جسته : سایه ٔ یزدان تویی و آفتاب ملک توخلق یزدان از تواند انصاف جوی و دادیاب .سوزنی .
-
علینقی هندی
لغتنامه دهخدا
علینقی هندی . [ ع َ ن َ ی ِ هَِ ] (اِخ ) ابن نقدعلیخان هندی .متخلص به انصاف و نظم . رجوع به علینقی انصاف شود.