کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اندوه وابردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اندوه وابردن
لغتنامه دهخدا
اندوه وابردن . [ اَ ه ْ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) دور کردن اندوه . فرج . اسلا. (تاج المصادر بیهقی ). تفریج . (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
اندوه بردن
لغتنامه دهخدا
اندوه بردن . [ اَه ْ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) غم خوردن : گفتا مبر اندوه من اینجای طبیبم بر من بکن آن علت مشروح و مفسر.ناصرخسرو.- اندوه بازبردن ؛ فرج . (ترجمان القرآن جرجانی ).
-
اندوه خوردن
لغتنامه دهخدا
اندوه خوردن . [ اَ ه ْ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غم خوردن . دل گرفته شدن . محزون گردیدن . (از ناظم الاطباء). اغتمام . (یادداشت مؤلف ) : ز اندوه خوردن نباشدت سودکجابودنی بود این کار بود. دقیقی .چه باید رفته را اندوه خوردن همان نابوده را تیمار بردن...
-
اندوه گرد
لغتنامه دهخدا
اندوه گرد. [ اَ ه ْ گ ِ ] (اِخ ) اندوهجرد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به اندوهجرد شود.
-
اندوه گسار
لغتنامه دهخدا
اندوه گسار. [ اَ ه ْ گ ُ ] (نف مرکب ) شکننده ٔ اندوه . (آنندراج ). غمخوار. متعهد. (فرهنگ فارسی معین ) : روی تو مرا روز و شب اندوه گسار است شاید که پس از انده اندوه گساریست .فرخی .و رجوع به اندهگسار شود.
-
اندوه نشین
لغتنامه دهخدا
اندوه نشین . [ اَ ه ْ ن ِ ] (نف مرکب ) که در حال اندوه نشیند. که با غم بسر برد : دردی کش عشق و درد پیمای اندوه نشین و رنج پیمای .نظامی .
-
اندوه نمودن
لغتنامه دهخدا
اندوه نمودن . [ اَ ه ْ ن ُ / ن َ / ن ِ دَ ] (مص مرکب ) تفجع. توجع. (تاج المصادر بیهقی ). تلهف . (یادداشت مؤلف ). اظهار درد کردن . و رجوع به تفجع شود.
-
اندوه واشدن
لغتنامه دهخدا
اندوه واشدن . [ اَ ه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) انفراج . (تاج المصادر بیهقی ). ازبین رفتن اندوه . دور شدن اندوه .
-
اندوه خوار
لغتنامه دهخدا
اندوه خوار. [ اَ ه ْ خوا / خا ] (نف مرکب ) غم خوار. تیمارخوار. (از یادداشت مؤلف ).
-
اندوه خواری
لغتنامه دهخدا
اندوه خواری . [ اَ ه ْ خوا/ خا ] (حامص مرکب ) غم خواری . (از یادداشت مؤلف ).
-
اندوه رسیده
لغتنامه دهخدا
اندوه رسیده . [ اَ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مغموم . (یادداشت مؤلف ). اندوهگین . اندوهناک : خدای را بخواند و او (یونس ) مکظوم و مغموم بود و اندوه رسیده . (تفسیر ابوالفتوح رازی ).
-
اندوه زدا
لغتنامه دهخدا
اندوه زدا. [ اَ ه ْ زَ / زُ ] (نف مرکب ) اندوه زدای . آنکه غم شخص را زایل کند. غمزدا. (از فرهنگ فارسی معین ).
-
اندوه ستان
لغتنامه دهخدا
اندوه ستان . [ اَ ه ْ س ِ ] (نف مرکب ) اندوه زدا. گیرنده ٔ اندوه . شادی بخش : کار امروز بتر گشت که نومید شدم از تو ای کودک شادی ده اندوه ستان .فرخی .
-
اندوه سوز
لغتنامه دهخدا
اندوه سوز. [ اَ ه ْ ] (نف مرکب ) از بین برنده ٔ اندوه : کجا انده بود اندوه سوز است کجا شادی بود شادی فروز است .(ویس و رامین ).