کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اندوهمند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اندوهمند
لغتنامه دهخدا
اندوهمند. [ اَ م َ ] (ص مرکب ) غمگین . مهموم . مغموم . (یادداشت مؤلف ). نجید. منجود. (از منتهی الارب ) : طعام پیش نهاد و هرچند خوردند از آن کمتر نشد. ابولهب گفت : محمد ما را از بهر آن خواند تا این جادوی خویش ما را بنماید. پیغمبر علیه السلام از آن ان...
-
جستوجو در متن
-
وکاب
لغتنامه دهخدا
وکاب . [ وَک ْ کا ] (ع ص ) اندوهناک . (منتهی الارب ). اندوهمند. (آنندراج ). کثیرالحزن . (اقرب الموارد). || (اِخ )نام شاعری است هذلی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
لعلعة
لغتنامه دهخدا
لعلعة.[ ل َ ل َ ع َ ] (ع مص ) شکستن استخوان و مانند آن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). || درخشیدن سراب . || اندوهمند شدن از گرسنگی . || طپیدن و بی آرامی کردن از هر چیزی . (منتهی الارب ).
-
اندهمند
لغتنامه دهخدا
اندهمند. [ اَ دُ م َ ] (ص مرکب ) اندوهمند. غمگین . با اندوه : کارهای اندهمند افتاد تا از طعام بازایستادند. (التفهیم ص 247).
-
کریب
لغتنامه دهخدا
کریب . [ ک َ ] (ع ص ) سخت اندوهمند. (منتهی الارب ). || (اِ) چوب نان پز که بدان نان را گرد سازند. || کعب از نی . || زمین کشتکار شیار کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
دل نازک
لغتنامه دهخدا
دل نازک . [ دِ زُ ] (ص مرکب ) نازکدل . که زود رنجد. که زود غمگین شود. که زود گرید. که زود ملول شود. که زود اندوهمند گردد. رقیق القلب . لین الفؤاد. (یادداشت مرحوم دهخدا). سریعالتأثر. زودرنج .
-
میلاه
لغتنامه دهخدا
میلاه . (ع ص ) باد سخت . (منتهی الارب ، ماده ٔ ول هَ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ماده شتر اندوهناک بر گم کردن گشنی که به همراه آن پرورش یافته . || ماده شتر سخت واله بر بچه ٔ خود. || زن سخت اندوهمند و ناشکیبای بر فوت فرزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ...
-
مضیض
لغتنامه دهخدا
مضیض . [ م َ ] (ع مص ) اندوهمند گردانیدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مضت العنز مضیضاً؛ آب خورد آن ماده بز و هر دو لب را فشار داد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رنجیدن وسوختن از مصیبت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
اندوهمندی
لغتنامه دهخدا
اندوهمندی . [ اَ م َ ] (حامص مرکب ) غمگینی . غمناکی : و همچنین سرد و خشک گشتن تن بسبب اندوهمندی نفس فزون از اندوهمندی نفس باشد بسبب سردی و خشکی مزاج تن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). پنجم اندوهمندی و دل ناخوشی است هرگاه که مردم بی سببی ظاهر اندوهمند و ناخو...
-
مکتئب
لغتنامه دهخدا
مکتئب . [ م ُ ت َ ءِ ] (ع ص ) اندوهمند و بدحال از اندوه و غم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کئیب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || رماد مکتئب ، ریگ مایل به سیاهی همچو رخ غمناکان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خاکستر مایل ...
-
مکظوم
لغتنامه دهخدا
مکظوم . [ م َ ] (ع ص ) غمگین . (مهذب الاسماء)(از اقرب الموارد) : فاصبر لحکم ربک و لاتکن کصاحب الحوت اذ نادی و هو مکظوم . (قرآن 48/68)؛ خدای را بخواند و او مکظوم ومغموم بود و اندوه رسیده . (تفسیرابوالفتوح ص 382). - رجل مکظوم ؛ مرد نیک اندوهمند. (منته...
-
غت
لغتنامه دهخدا
غت . [ غ َت ت ] (ع مص ) رنجانیدن کسی را در کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ): غته بالامر غتّاً. (منتهی الارب ). || غت در آب ؛ غوطه دادن کسی را در آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی را سر به آب فروبردن . (تاج المصادر بیهقی ). || غت در سخن ؛ سرزنش کردن ک...
-
امضاض
لغتنامه دهخدا
امضاض . [ اِ ] (ع مص ) سوختن دل را اندوه چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سوزانیدن عشق و اندوه یا خشم کسی را. (آنندراج ). سوخته کردن اندوه یا عشق یا خشم کسی را. (مصادر زوزنی ).سوزانیدن . (از اقرب الموارد). || اندوهمند کردن . (منتهی الارب ). || س...
-
گرفته
لغتنامه دهخدا
گرفته . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) مجذوب . مفتون . مبتلا. گرفتار : روندگان مقیم از بلا بپرهیزندگرفتگان ارادت بجور نگریزند. سعدی (طیبات ).نه بخود میرود گرفته ٔ عشق دیگری می برد بقلابش . سعدی (بدایع). || اسیر و گرفتار. || مردم خسیس و بخیل و ممسک . ||...