کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امید و نوید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دماغه ٔ امید
لغتنامه دهخدا
دماغه ٔ امید.[ دَ غ َ / غ ِ ی ِ اُ ] (اِخ ) دماغه ٔ امید نیک . دماغه ٔ امیدواری . رأس الرجاء الصالح . نام دماغه ای است درجنوب افریقا. (یادداشت مؤلف ). رجوع به امید شود.
-
امید گرفتن
لغتنامه دهخدا
امید گرفتن . [ اُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) امیدوار شدن . امید بستن : همه بندگان بدین نظر بزرگ که ارزانی داشت امیدهای بزرگ گرفتند. (تاریخ بیهقی ).
-
امید نیک
لغتنامه دهخدا
امید نیک . [ اُ دِ ] (اِخ ) رجوع به امید (دماغه ٔ...) شود.
-
امید بریده
لغتنامه دهخدا
امیدبریده . [ اُ دِ ب ُ دَ/دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) امید بنومیدی رسیده . (از آنندراج ) : نومیدی وصال تو حسرت گذار بودصد جا گره زدیم امید بریده را.طالب آملی (از آنندراج ).
-
امید برآمدن
لغتنامه دهخدا
امید برآمدن . [ اُ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) حاصل شدن امید. (آنندراج ). || بسر آمدن انتظار. (ناظم الاطباء) : امید بسته برآمد ولی چه فایده زآنک امید نیست که عمر گذشته بازآید. سعدی (از آنندراج ).ز دست تهی برنیاید امیدبزر بر کنی چشم دیو سفید.؟
-
امید برآوردن
لغتنامه دهخدا
امید برآوردن . [ اُ/اُم ْ می ب َ وَ/ وُ دَ ] (مص مرکب )حاجت کسی را برآوردن . به آرزو رسانیدن : تو هم بر دری هستی امّیدوارپس امّید بردرنشینان برآر.(بوستان ).
-
امید بریدن
لغتنامه دهخدا
امید بریدن . [ اُ/اُم ْ می ب ُ دَ ] (مص مرکب ) نومید شدن . امید برخاستن .امید گسستن . (از آنندراج ). ناامید شدن : بهر سختیی تا بود جان بجای نباید بریدن امید از خدای . اسدی .از وظیفه بعد از این امّید بُرحق همی گویم بود الحق ﱡ مُر. مولوی .چو یعقوبم ار ...
-
حسن امید
لغتنامه دهخدا
حسن امید. [ ح َ س َ ن ِ اُ ] (اِخ ) او راست : «تاریخ ایران » چ 1347 هَ . ق . (ذریعه ج 1 ص 238).
-
امید در جان شکستن
لغتنامه دهخدا
امید درجان شکستن . [ اُ دَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از بند کردن امید در جان . (آنندراج ) : چه بد کردم که پیمانم شکستی امید وصل در جانم شکستی ؟مجیرالدین بیلقانی (از آنندراج ).
-
امید را پی کردن
لغتنامه دهخدا
امید را پی کردن . [ اُ پ َ/پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ناامید گردانیدن . (از هفت قلزم ) (از مؤید الفضلاء). مأیوس ساختن . (مجموعه ٔ مترادفات ).
-
امید را پی بریدن
لغتنامه دهخدا
امید راپی بریدن . [ اُ پ َ/پ ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از نومید گردانیدن . (مؤید الفضلاء). مأیوس کردن . (ناظم الاطباء). مأیوس ساختن . (مجموعه ٔ مترادفات ).
-
امید کوته شدن
لغتنامه دهخدا
امید کوته شدن . [ اُ ت َه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بناامیدی گراییدن : چندانکه موی بیش ز پیری شود سپیدکوته شود امید چو شمع سحر مرا.صائب (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
نوید
لغتنامه دهخدا
نوید. [ ن ُ ] (اِ) خبر خوش . (رشیدی ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (آنندراج ). مژده . (اوبهی ) (برهان قاطع). مژدگانی . هرچیز که سبب خوشحالی شود. (برهان قاطع). مژده دادن به هر چیزی که باشد. (فرهنگ خطی ). خوش خبری . بشارت . هرچیز...
-
خرام
لغتنامه دهخدا
خرام . [ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (اِمص ) رفتاری که از روی ناز و سرکشی و زیبائی باشد. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ). رفتار بناز. (شرفنامه ٔ منیری ). رفتنی به کبر. با تبختر راه رفتن . (یادداشت بخط مؤلف ) : زمین خسته کرد از...