امید بریدن . [ اُ/اُم ْ می ب ُ دَ ] (مص مرکب ) نومید شدن . امید برخاستن .امید گسستن . (از آنندراج ). ناامید شدن :
بهر سختیی تا بود جان بجای
نباید بریدن امید از خدای .
از وظیفه بعد از این امّید بُر
حق همی گویم بود الحق ﱡ مُر.
چو یعقوبم ار دیده گردد سفید
نبرّم ز دیدار یوسف امید.
چه بودت که از جان بریدی امید
بلرزیدی از تاب هیبت چو بید؟
کمال از غصه خود را کشته گویی
امید کشتن از تیغت بریده ست .