کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امیدوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
امیدوار
لغتنامه دهخدا
امیدوار. [ اُمیدْ/اُم ْ میدْ ] (ص مرکب ) آرزومند. (فرهنگ فارسی معین ). راجی . مرتجی . آمِل . (یادداشت مؤلف ). مشتاق . پرامید. امیددارنده . خواهان : بپرسید ازو نامور شهریارکه از مردمان کیست امّیدوار. فردوسی .همیشه خردمند امّیدوارنبیند بجز شادی از روز...
-
واژههای مشابه
-
امیدوار شدن
لغتنامه دهخدا
امیدوار شدن . [ اُمیدْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) چشم داشتن . سر توقع خاریدن . چشم بدست کسی بودن . کیسه بر کسی دوختن . توقع. رجا. (مجموعه مترادفات ).
-
امیدوار کردن
لغتنامه دهخدا
امیدوار کردن . [ اُمیدْ/اُم ْ میدْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) امید دادن . امیدوار گردانیدن : بباید خواندن و بدین شغل امیدوار کردن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 342).هدهد کنون که خلعت بلقیس عهد یافت بختش بخلعت ملک امّیدوار کرد. خاقانی .در مدارای مرد کار کندهرچه او...
-
امیدوار گردانیدن
لغتنامه دهخدا
امیدوار گردانیدن . [ اُمیدْ گ َ دَ ] (مص مرکب ) ترجیه . (دهار). امید دادن . امیدوار کردن : و دیگر مناسب حال ارباب همت نیست یکی را امیدوار گردانیدن و باز بنومیدی خسته کردن . (گلستان ).
-
جستوجو در متن
-
آمل
لغتنامه دهخدا
آمل . [ م ِ ] (ع ص ) امیدوار.
-
یوبان
لغتنامه دهخدا
یوبان . (ص ) امیدوار. یوبه . بویه . رجوع به بویه شود.
-
امیدواری دادن
لغتنامه دهخدا
امیدواری دادن . [اُمیدْ، دَ ] (مص مرکب ) امیدوار کردن . امید دادن .
-
رجا داشتن
لغتنامه دهخدا
رجاداشتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) امید داشتن . امیدوار بودن . امیدوار شدن . امیدواری داشتن : جز به خشنودی و خشم ایزد و پیغمبرش من ندارم از کسی در دل نه خوف ونه رجا.ناصرخسرو.
-
نومیدواری
لغتنامه دهخدا
نومیدواری . [ ن َ / نُو ] (حامص مرکب ) یأس . ناامیدواری . امیدوار نبودن . حرمان .
-
مطمع
لغتنامه دهخدا
مطمع. [ م ُ م َ ] (ع ص ) امیدوار کرده و آزمند گردانیده . (ناظم الاطباء).
-
مطمع
لغتنامه دهخدا
مطمع. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) آن که امیدوار میکند و آزمند میگرداند کسی را. (ناظم الاطباء).
-
مطماع
لغتنامه دهخدا
مطماع . [ م ِ ] (ع ص ) زنی که امیدوار کند و قادر نگرداند بر نفس خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن زن که طمع نماید و دست ندهد. (مهذب الاسماء). زنی که مرد را امیدوار کند و سپس تمکین از وی نکند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
-
راجی
لغتنامه دهخدا
راجی . (ع ص ) امیدوار.(آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) : هم برآن بو می تنند و میروندهر دمی راجی و آیس میشوند.مولوی .