کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
امد
لغتنامه دهخدا
امد. [ اَ ] (هزوارش ، اِ) هزوارش امد یا امد پهلوی ، همو بمعنی همیشه ، الی الابد. در عربی بمعنی غایت و منتهی شی ٔ و اجل است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). هنگام . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج )(شعوری ) (ناظم الاطباء). زمان . (برهان قاطع) (شعوری ...
-
امد
لغتنامه دهخدا
امد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شهری است از بلاد جزیره بین دجله و فرات از دیار «بکر» دارای درختان بسیار و کشاورزی و باره ای بسیار محکم . (از روضات الجنات ص 464) پایتخت موزویوتامی (دیاربکر). (ناظم الاطباء). درناظم الاطباء اَمِدَ ضبط شده . در المسالک و الممالک ...
-
امد
لغتنامه دهخدا
امد. [ اَ م َ ] (ع اِ) غایت . (اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین ). غایت و منتها. (ناظم الاطباء). غایت مدت . (آنندراج ). نهایت . (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ). فرجام . پایان . (فرهنگ فارسی معین ). پایان کار. (ترجمان علامه ترتیب عادل ). امد مأمود؛ غای...
-
امد
لغتنامه دهخدا
امد. [ اَ م َدْ د ] (ع ن تف ) کشیده تر و درازتر. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
آمد
لغتنامه دهخدا
آمد. [ م َ ] (مص مرخم ، اِمص ) اقبال . روی کردن بخت . مقابل ادبار: دیدن روباه در سفر آمددارد. || خجستگی . میمونی . میمنت . مقابل نیامد: سرکه انداختن آمد نیامد دارد؛ یعنی برای بعضی فرخنده و بفال نیک و برای برخی شوم و بفال بد است .- آمد داشتن ؛ همیشه ...
-
آمد
لغتنامه دهخدا
آمد. [ م َ ] (مص مرخم ،اِمص ) اسم مصدر یا مصدر مرخّم آمدن . ایاب . مَجی ٔ.- آمد و رفت ؛ رفت و آمد. ایاب و ذهاب .- بدآمد ؛ ضجرت . کراهت .- || شقاوت . نحوست .- بِه ْآمد ؛ نیک آمد. خیر. سعادت : نیک آمد و به آمد خلق خدا ازوست آن بِه ْ بود که قوّت و قدرت...
-
آمد
لغتنامه دهخدا
آمد. [ م ِ ] (ع ص ) پر از خیر یا شرّ. بسیارخیر یا بسیارشر. || کشتی پر از بار. (منتهی الارب ). || کشتی تهی . (مهذب الاسماء).
-
آمد
لغتنامه دهخدا
آمد. [م ِ ] (اِخ ) نام شهری قدیم و مستحکم در شمال بین النّهرین ، و آن با سنگهای سیاه بنا شده و شط دجله آن را چون هلالی احاطه کرده است و در قرب آن چشمه هایی است که شهر را آب دهد. و امروز به دیاربکر معروف است .
-
کل امد
لغتنامه دهخدا
کل امد. [ کْل ِ / ک ِ ل ِ اُ م ِ ] (اِخ ) کلئومد. نام یکی از مورخان باستانی . رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2010 شود.
-
نیک آمد
لغتنامه دهخدا
نیک آمد. [ م َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) اقبال . مساعدت بخت . مقابل ادبار. (یادداشت مؤلف ) : نیک آمد و بدآمد خلق خدای از اوست نصرت به جز ورا به جهان کی بود روا.سوزنی .
-
پیش آمد
لغتنامه دهخدا
پیش آمد. [ م َ ] (ن مف مرکب ) پیش آمده . || (اِ مرکب ) واقعه .حادثه . قضیه . رویداد. سانحه . عارضه . رویداد. وقعه . نازله . اتفاق . || سلوک و رعایت . (غیاث ).
-
قلعه آمد
لغتنامه دهخدا
قلعه آمد. [ ق َ ع َ م ِ ] (اِخ ) قلعه ٔ معروفی است در دیاربکر. رجوع به «از سعدی تا جامی » ص 445 شود.
-
به آمد
لغتنامه دهخدا
به آمد. [ ب ِه ْ م َ ] (مص مرکب مرخم ) خوبی و خوشی پیش آمدن . مقابل بدآمد. (فرهنگ فارسی معین ) : چو روز مرد شود تیره و بگردد بخت هم او بدآمد خود بیند از به آمد کار. ابوحنیفه ٔ اسکافی .نیست روزی وگرچه اندیشه بر به آمد شد از هوا مقصور. مسعودسعد.نیک آمد...
-
خلاف آمد
لغتنامه دهخدا
خلاف آمد. [ خ ِ / خ َ م َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) کنایه از ناموافق . ناسازگار. غیر مطابق : هرچه خلاف آمد عادت بودقافله سالار سعادت بود. نظامی .از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم .حافظ.