کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
المعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
المعی
لغتنامه دهخدا
المعی . [ اَ م َ عی ی ] (ع ص ) کسی که رای او همیشه بر صواب باشد و در فکر او خطا نیفتد و ناپرسیده از فراست خود معلوم کند و در «کنز» بمعنی زیرک آمده است . (غیاث اللغات ). آنکه هرچه اندیشد چنان بود. (تفلیسی ). آنکه هرچه اندیشه کند چنان آید. (مهذب الاسما...
-
جستوجو در متن
-
کاجغری
لغتنامه دهخدا
کاجغری . [ غ َ ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم بن یوسف البهری . وی از ابوالطیب طاهربن حسین روایت دارد و المعی از او روایت کند. (انساب سمعانی ورق 470 الف ).
-
کاجغری
لغتنامه دهخدا
کاجغری . [ غ َ ] (اِخ ) ابوصابر ایوب بن ملال فقیه . وی از ابوالحرب محمدبن خلف روایت کند و المعی از او روایت دارد. (انساب سمعانی ورق 470 ب ).
-
کاجغری
لغتنامه دهخدا
کاجغری . [ غ َ ] (اِخ ) عبدالغافربن حسین المعی . وی از ابواسحاق ابراهیم بن یوسف کاجغری و گروهی دیگر روایت دارد. (ایضاً انساب سمعانی ورق 470 الف و ب ).
-
نیکوحالی
لغتنامه دهخدا
نیکوحالی . (حامص مرکب ) رخاء. قوی حالی . توانگری . فراغ بال : تجمل ؛ نیکوحالی نمودن . (دستورالاخوان ). هم مثل المعی و الکرش ؛ یعنی ایشان در نیکوحالی و ارزانیند. (منتهی الارب ). || سلامت . تندرستی . || خوشحالی . خوشوقتی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کاجغری
لغتنامه دهخدا
کاجغری . [ غ َ ] (اِخ ) ابوالمظفر ابراهیم بن ابی ابراهیم ادیب ، وی از ابویعقوب یوسف بن عاصم روایت کند و المعی کاجغری از او سماع دارد. (انساب سمعانی ورق 470 الف ).
-
المع
لغتنامه دهخدا
المع. [ اَ م َ ] (ع ص ) مرد زیرک و تیزخاطر، المعی مثله . (منتهی الارب ). کسی که رای او همیشه بر صواب باشد و در فکر او خطا نیفتد و ناپرسیده از فراست خود معلوم کند، و مرد تیزخاطر و روشن خرد. (آنندراج ).
-
المعیة
لغتنامه دهخدا
المعیة. [ اَ م َ عی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) تیزرایی و تیزهوشی . ذکاء، و معنی آن خصلتی است که منسوب به المعی باشد و اشتقاق آن از «لَمَعَ النار» بمعنی روشن شدن آتش است . (از اقرب الموارد).
-
معی
لغتنامه دهخدا
معی . [ م ِ عا / م َع ْی ْ ] (ع اِ) رودگانی . ج ، امعاء. (مهذب الاسماء). روده . (ترجمان القرآن ) (بحر الجواهر). روده . ج ، امعاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || هم مثل المعی و الکرش ؛ یعنی ایشان در نیکوحالی و ارزانیند....
-
تیزرای
لغتنامه دهخدا
تیزرای . (ص مرکب ) المعی . اوذعی . (نصاب الصبیان ). زودیاب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تیزبین . تیزبصر : چه دیدم ، تیزرایی تازه روئی مسیحی بسته در هر تار موئی . نظامی .دست به هم سود شه تیزرای وز سر کین دید سوی پشت پای . نظامی .رجوع به تیز و دیگر ترک...
-
ذکی
لغتنامه دهخدا
ذکی . [ ذَ کی ی ] (ع ص ) مرد تیزخاطر. دل تیز.(مهذب الاسماء). تیزدل . زیرک . (دهار). تیزطبع. (غیاث اللغات ). المعی ّ. هوشیار. هوشمند. تیزهوش . زودیاب . تیزیاب . تیزویر. ج ، اذکیاء. مقابل بلید : والا وجیه دین که سپهدار شرق و چین فخر آرد از تو نائب فرزا...
-
لوذعی
لغتنامه دهخدا
لوذعی . [ ل َ ذَ عی ی ] (ع ص ) تیزدل . (مهذب الاسماء). تیزیاب . تیزرای . المعی . (نصاب الصبیان ). تیزخاطر. ظریف . زودیاب . به غایت زیرک و زودیابنده ٔ معانی .(غیاث ). سریعالانتقال . مرد چست تیزخاطر زیرک زودفهم چرب زبان فصیح [ که ] گویا پرگاله ٔ آتش اس...
-
تیزیاب
لغتنامه دهخدا
تیزیاب . [ تیزْ ] (نف مرکب ) که بسرعت درک کند. سریعالانتقال . اوذعی . المعی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ناوک وهم بر نشانه ٔ غیب خاطر تیزیاب من رانده ست . خاقانی (یادداشت ایضاً). || که زود دریابد چیزی را. که زود بچیزی برسد و آن را بگیرد : ایام سست ر...
-
زودیاب
لغتنامه دهخدا
زودیاب . [ زودْ ] (نف مرکب ) زودیابنده . تندفهم . تیزهوش .سریعالانتقال . (فرهنگ فارسی معین ). تیزفهم . زوددریابنده . که زود درک سخن کند. سریعالانتقال . لوذعی . ذکی . لقن . المعی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : شبی خفته بد بابک زودیاب چنان دید روشن روان...