کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الفنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
الفنج
لغتنامه دهخدا
الفنج . [ اَ ف َ ] (اِمص ) اسم مصدر از الفنجیدن اندوختن . (فرهنگ اوبهی ) (فرهنگ اسدی ) (فرهنگ خطی ). الفغده نیز گویند. (فرهنگ اسدی ). جمع کردن . (شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (واژه نامه ٔ معیار جمالی ). جمع کردن و اندوختن . (برهان قاطع) (انجمن...
-
واژههای مشابه
-
عذاب الفنج
لغتنامه دهخدا
عذاب الفنج . [ ع َ اَ ف َ ] (نف مرکب ) که عذاب اندوخته کند و بیلفنجد. و معنی ترکیبی ذخیره کننده واندوزنده ٔ عذاب و کنایه از دل آزار است : توانگری به دل است ای گدای با صد گنج چو راحتی نرسانی مشو عذاب الفنج .میرخسرو (از آنندراج ).
-
غم الفنج
لغتنامه دهخدا
غم الفنج .[ غ َ اَ ف َ ] (نف مرکب ) غم آور. کسب کننده و اندوزنده ٔ غم . (از: غم + الفنج ، مرخم الفنجنده بمعنی جمعکننده و اندوزنده ). رجوع به غم و الفنج شود : بفرزند شادم ، ز پیری پرانده توام هم غم الفنج و هم غمگساری .ناصرخسرو.
-
الفنج کردن
لغتنامه دهخدا
الفنج کردن . [ اَ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندوختن و گرد آوردن . جمع کردن . رجوع به الفنج و الفنجیدن و الفاختن شود : الفنج کن اکنون که مایه داری از منت نصیحت برایگانست .ناصرخسرو.
-
دانش الفنج
لغتنامه دهخدا
دانش الفنج . [ ن ِ اَ ف َ ] (نف مرکب ) دانش اندوز. علم اندوز. که علم و فضل ذخیره کند. که دانش بسیار اندوخته سازد. که علم بسیار فراگیرد : ز الفنج دانش دلش گنج بودجهاندیده و دانش الفنج بود.ابوشکور بلخی .
-
جستوجو در متن
-
انفج
لغتنامه دهخدا
انفج . [ اَ ف َ ] (اِ) الفنج و اندوخته و حاصل و محصول . (ناظم الاطباء). ظاهراً محرف الفنج است . رجوع به الفنج شود.
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (... الفنج ) از اعمال زبید است .
-
الفنجیده
لغتنامه دهخدا
الفنجیده . [ اَ ف َدَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از الفنجیدن . اندوخته . جمع کرده شده . کسب شده . مدخر. الفخته . الفغده . الفخده . الفنج . رجوع به الفنج و الفنجیدن و الفاختن شود.
-
نااسپری
لغتنامه دهخدا
نااسپری . [ اِ پ َ ] (ص مرکب ) جاویدان . خالد. همیشگی . ثابت . پابرجا. دائمی . مقابل اسپری : جنان جای الفنج و ملک بقاست بقائی و ملکی که نااسپریست . ناصرخسرو.رجوع به اسپری و سپری شود.
-
دانش اندوز
لغتنامه دهخدا
دانش اندوز. [ ن ِ اَ ] (نف مرکب ) دانش الفنج . که دانش اندوزد. که علم اندوزد. که دانش و علم فراآرد. که گنجینه ٔ خاطر بدانش بینبارد. رجوع به دانش اندوختن شود.
-
الفنجیدن
لغتنامه دهخدا
الفنجیدن . [ اَ ف َ دَ ] (مص ) کسب . (فرهنگ اوبهی ). اندوختن و ذخیره کردن . گرد آوردن . بهم رسانیدن . جمع آوردن . کسب کردن . حاصل کردن . اکتساب . در شرفنامه ٔ منیری بمعنی حاضر کردن و حاضر کنانیدن آمده است که ظاهراً حاصل کردن و حاصل کنانیدن است . رجوع...
-
الفنجگاه
لغتنامه دهخدا
الفنجگاه . [ اَ ف َ ] (اِ مرکب ) یا الفنجگه ، جای اندوختن . جای گرد آوردن و جمع کردن . محل ذخیره . رجوع به الفنج و الفنجیدن و الفاختن شود : این جهان الفنجگاه علم تست سر مزن چون خر در این خانه ٔ خراب . ناصرخسرو.الفنجگاه تست جهان زینجابرگیر زود زاد ره ...
-
الفیدن
لغتنامه دهخدا
الفیدن . [ اَ دَ ] (مص ) بمعنی الفاختن . (فرهنگ جهانگیری ). مخفف الفنجیدن . (فرهنگ نظام ).اندوختن و ذخیره کردن . گرد آوردن . کسب کردن . الفغدن . الفخدن . الفختن . الفاختن . الفنجیدن . الفنج . رجوع به الفغدن و الفنجیدن و الفاختن و فرهنگ انجمن آرا و بر...