کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اقص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
عقص
لغتنامه دهخدا
عقص . [ ع َ ] (ع مص )بافتن موی را و تاب دادن ، و از آن جمله است «الخیر معقوص بنواصی الخیل »؛ یعنی نیکی گره خورده و بافته است در پیشانی اسبان . (از منتهی الارب ). تافتن موی . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بافتن موی را، و یا تاب دادن آن ، و یا...
-
عقص
لغتنامه دهخدا
عقص . [ ع َ ق َ ] (ع مص ) بدخوی شدن . (از منتهی الارب ). بخیل شدن و بدخوی گشتن . (از اقرب الموارد). بخیلی کردن و بدخو شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || پیچان گردانیدن شاخ گوسپند. (منتهی الارب ). «اعقص » بودن تکه و «تیس ». (از اقرب الموارد). || حرون و سر...
-
عقص
لغتنامه دهخدا
عقص . [ ع َ ق َ ] (ع مص ) در اصطلاح عروض خرم کردن مفاعلتن معصوب در بحر وافر. (از اقرب الموارد). افکندن میم مفاعلتن بعد ساکن نمودن لامش در بحر وافر. (از منتهی الارب ). اجتماع خرم و عصب و کف باشد، یا بعبارة اخری جمع شدن خرم و نقص است . و نقص عبارت ازکف...
-
عقص
لغتنامه دهخدا
عقص . [ ع َ ق ِ ] (ع ص ، اِ) ریگ توده ای است برهم نشسته سخت که راه ندارد. || مرد بخیل . || زشتخوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گردن شکنبه . (از اقرب الموارد).
-
عقص
لغتنامه دهخدا
عقص . [ ع ِ ق َ ] (ع اِ) ج عِقصة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عقصة شود.
-
عقص
لغتنامه دهخدا
عقص . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَقصاء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به عَقصاء شود. || ج ِ أعقص . (ناظم الاطباء). رجوع به اعقص شود.
-
عقص
لغتنامه دهخدا
عقص . [ ع ُ ق َ ] (ع اِ) ج ِ عُقصة. (اقرب الموارد). رجوع به عُقصة شود.
-
عقص
لغتنامه دهخدا
عقص . [ ع ُ ق ُ ] (ع اِ) شکنبه . || (ص ) مرد زفت . (منتهی الارب ). || (اِ) ج ِ عِقاص . (اقرب الموارد). رجوع به عِقاص شود.
-
اغص
لغتنامه دهخدا
اغص . [ اَ غ َص ص ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از غَصَص ، بمعنی پرتر. مملوتر: لم یر فی الدنیا مدرس اغص باهله من مدرسة الشریف . (روضات الجنات ص 131).
-
جستوجو در متن
-
اقصاص
لغتنامه دهخدا
اقصاص . [ اِ ] (ع مص ) برخاستن نتوانستن از لاغری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || در پی قصاص کسی شدن و قریب گردانیدن او را بوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اقص امیر فلانا من فلان ؛ در پی قصاص او شد و قریب گردانید او را بوی و قادر نمود ت...
-
اضبط
لغتنامه دهخدا
اضبط. [ اَ ب َ ] (اِخ ) ابن قریع. شاعری است . (منتهی الارب ). و صاحب تاج العروس آرد: اضبطبن قریعبن عوف بن کعب بن سعدبن زید مناةبن تمیم . شاعر مشهوری است و بنی تمیم پندارند وی نخستین کسی است که در میان آنان ریاست کرده است . و او برادر جعفر انف الناقة ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن المفلح الطرابلسی الشامی ، مکنی به ابن منیر. در سنه ٔ 473 هَ .ق . در طرابلس که از بلاد شام است تولد یافته و بنام جدش که احمدبن مفلح بوده است نامیده شده و در همان بلد نشو و نما یافته و بتأییدات یزدانی بسعادت تحصیل علوم و تک...