کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افراخته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افراخته
لغتنامه دهخدا
افراخته . [ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) برداشته . بلندگردانیده . (برهان ). نصب شده . برپاشده . (ناظم الاطباء). بمعنی افراشته است یعنی برداشته . (اوبهی ). بلندکرده . بالابرده . افراشته . (فرهنگ فارسی معین ). کشیده . برکشیده . (یادداشت مؤلف ) : ز عود و ز ص...
-
واژههای مشابه
-
گردن افراخته
لغتنامه دهخدا
گردن افراخته . [ گ َ دَ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) گردن کشیده . سربلند : بر قیصر آمد سپه تاخته به پیروزی و گردن افراخته .فردوسی .چون گردنت افراخته وآن عاجز مسکین بنهاده ز اندوه ، زنخ بر سر زانوش . ناصرخسرو. || به مجاز، بالیده . نموکرده . رشدکرده : ک...
-
رایت افراخته
لغتنامه دهخدا
رایت افراخته . [ ی َ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) که علم برافراشته باشد. که لوا افراخته باشد. که علم و بیرق برپا کرده باشد. که علامت و علم برپای داشته باشد : همان رومی رایت افراخته ز هندی در آب آتش انداخته .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
نافراخته
لغتنامه دهخدا
نافراخته . [ ف َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ناافراخته . نیفراخته . نیفراشته . افراخته ناشده . مقابل افراخته . رجوع به افراخته شود.
-
نفراخته
لغتنامه دهخدا
نفراخته . [ ن َ ف َ ت َ / ن َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ناافراخته . نیفراخته . مقابل افراخته . رجوع به افراخته شود.
-
بانی
لغتنامه دهخدا
بانی . (ص ) افراخته مانند درخت طرفا. (ناظم الاطباء). این معنی جای دیگر دیده نشد.
-
بیفراشتن
لغتنامه دهخدا
بیفراشتن . [ ی َ ت َ ] (مص ) افراشتن . افراخته کردن . افراختن . رجوع به افراشتن شود.
-
بیفراشته
لغتنامه دهخدا
بیفراشته . [ ی َ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) افراخته . افراشته . رجوع به افراشته شود.
-
کاشته
لغتنامه دهخدا
کاشته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) زراعت شده . (ناظم الاطباء). مزروع . مُزدَرَع . کشته . مغروس . مغروسه . نشانده . || زحمت کشیده . (ناظم الاطباء). || افراخته . رجوع به افراخته شود. || (اِ) تخم و بذر. (ناظم الاطباء).
-
فرازیده
لغتنامه دهخدا
فرازیده . [ ف َ دَ / دِ ] (ن مف ) افراشته . بالابرده . افراخته . فراخته . رجوع به فراخته و فرازیدن شود.
-
بلندانیدن
لغتنامه دهخدا
بلندانیدن . [ ب ُ ل َ دَ ] (مص جعلی ) افراخته شدن . || افراختن کنانیدن . (ناظم الاطباء).
-
فراشته
لغتنامه دهخدا
فراشته . [ ف َ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) افراخته . افراشته . بالابرده . بلندکرده : گهی به بازی بازوش را فراشته داشت گهی به رنج جهان اندرون بزد آرنج . بوشکور.چونانش همتی است رفیع و فراشته کز فر هر دو فرقد مرقد کند همی . منوچهری .رجوع به فراشتن و افراشته و ا...
-
دروای شدن
لغتنامه دهخدا
دروای شدن . [ دَرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برپا شدن .نصب شدن . افراخته شدن . منصوب گشتن . (ناظم الاطباء).- دروای شدن نره ؛ برخاسته شدن ذکر که به عربی نعوظ خوانند.