کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افتخار کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افتخار کردن
لغتنامه دهخدا
افتخار کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مباهات کردن . نازیدن .بالیدن . فخر کردن . رجوع به افتخار شود : ترا ننگ باید همی داشتن بخیره همی چون کنی افتخار.ناصرخسرو.
-
واژههای مشابه
-
نظرآباد افتخار
لغتنامه دهخدا
نظرآباد افتخار. [ ن َ ظَ دِ اِ ت ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود.
-
افتخار جهان
لغتنامه دهخدا
افتخار جهان . [ اِ ت ِ رِ ج َ ] (اِخ ) برادر امام برهان الدین محمد معروف بصدر جهان بود. این صدر جهان از جمله ٔ اعاظم ملوک زمان بود. در سال 613 - 614 هَ . ق . که سلطان محمد خوارزمشاه عازم حمله ٔ به بغداد بود برای رعایت احتیاط صدر جهان و برادرش افتخار ...
-
افتخار دادن
لغتنامه دهخدا
افتخار دادن . [ اِ ت ِ دَ ] (مص مرکب ) مفتخر ساختن . فخر دادن . رجوع به افتخار شود.
-
جستوجو در متن
-
تمجح
لغتنامه دهخدا
تمجح . [ ت َ م َج ْ ج ُ ] (ع مص ) بزرگ منشی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تکبر و افتخار کردن . (از اقرب الموارد).
-
عکظ
لغتنامه دهخدا
عکظ. [ ع َ ] (ع مص ) بند کردن . (از منتهی الارب ). حبس . (اقرب الموارد). || جدا نمودن . (از منتهی الارب ). منصرف کردن . (از اقرب الموارد). || بیکار ساختن . || مغلوب نمودن و رد کردن بر کسی بزرگی و فخر او را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || افت...
-
عیادت کردن
لغتنامه دهخدا
عیادت کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دیدار کردن . به دیدار کسی رفتن . بیمارپرسی . به پرسش بیمار رفتن .- عیادت بیمار کردن ؛ رفتن برای احوالپرسی و ملاقات بیمار. (ناظم الاطباء) : عیادت دل بیمار من کند قدمش که از زمین فلک افتخار میسازد.خاقانی .
-
سرفرازی کردن
لغتنامه دهخدا
سرفرازی کردن . [ س َ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افتخار کردن : ولیکن چو شه تیغبازی کندسر تیغ او سرفرازی کند. نظامی . || تکبر کردن . به خود بالیدن : همه مردمی سرفرازی کندسر آن شد که مردم نوازی کند. نظامی .سرفرازی مکن از کیسه پری که بود کار فلک کیسه بری .ج...
-
سر برافراختن
لغتنامه دهخدا
سر برافراختن .[ س َ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) طغیان کردن : چو جایی ز دشمن بپرداختی دگر بدکنش سر برافراختی . فردوسی . || افتخار کردن . مباهات نمودن : به خون ریختن سر برافراخته ست بسی را بناحق سر انداخته ست .نظامی .
-
فیش
لغتنامه دهخدا
فیش . [ ف َ ] (ع اِ) سر نره . (منتهی الارب ). رجوع به فَیْشَلة شود. || (مص ) برجهیدن نر بر ماده و برآمدن بر آن . (منتهی الارب ). || افتخار کردن و بزرگ منشی نمودن و پنداشتن درخود چیزی که ندارد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
تفاخر آوردن
لغتنامه دهخدا
تفاخر آوردن . [ ت َ خ ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) مباهات نمودن . تفاخر کردن . نازیدن : مجدالدین افتخار اسلام کاسلام بدو تفاخر آورد. خاقانی .بمردی کمر بر میان آوردتفاخر به نسل کیان آورد.نظامی .
-
مفاخرت کردن
لغتنامه دهخدا
مفاخرت کردن . [ م ُ خ َ / خ ِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فخر کردن .افتخار کردن . نازیدن . بالیدن . مباهات کردن : بیش از این در میان ملوک عصر... رسمی بوده است که مفاخرت و مبارزت به عدل و فضل کردندی . (چهارمقاله ص 40). به سبب نسب و صلف شرف مباهات می نمود و...
-
تبغدد
لغتنامه دهخدا
تبغدد. [ت َ ب َ دُ ] (ع مص ) انتساب دادن به بغداد. (از اقرب الموارد). خود را نسبت دادن بسوی بغداد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مشابه کردن خود را به اهل بغداد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تشبه به اهل بغداد بر قیاس تمعدد،...