کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعثی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اعثی
لغتنامه دهخدا
اعثی . [ اَ ثا ] (ع ص ، اِ) رنگی است مایل بسیاهی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رنگی است نزدیک بسیاهی . (از اقرب الموارد). || مرد گول گرانجان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). احمق که در کار سنگینی کند. (از اقرب الموارد). || مرد بسیارموی . (منتهی ال...
-
واژههای همآوا
-
عاسی
لغتنامه دهخدا
عاسی . (ع اِ) خرمابن . (منتهی الارب ). || شاخه ٔ درشت و خشک . (ناظم الاطباء)(آنندراج ). || شاخ خرما. (منتهی الارب ).
-
عاصی
لغتنامه دهخدا
عاصی . (اِخ ) شیخ محمد حسن بن شیخ محمد رفیع رشتی اصفهانی ، متخلص به عاصی . از دانشمندان قرن سیزدهم هجری بود و از آثار اوست : جامع المصائب و وسیلة النجاة. (ریحانة الادب ج 3 ص 49). و رجوع به الذریعه ج 5 ص 70 شود.
-
عاصی
لغتنامه دهخدا
عاصی . (اِخ ) نام نهر حماة و حمص است معروف به میماس که از دریاچه ٔ قدس سرچشمه میگیرد و به دریاچه ٔ انطاکیه میریزد. (از معجم البلدان ص 96).
-
عاصی
لغتنامه دهخدا
عاصی . (ع ص ) گناهکار و نافرمان . ج ، عُصاة. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : بدانسته بودم همه پیش ازین که عاصی بخواهد شد او همچنین . فردوسی .چون کند سی ساله عاصی را عذاب جاودان این چنین حکم و قضای ایزد دادار نیست . ناصرخسرو.عاصیان از گناه توبه کنندعارفان...
-
اعصی
لغتنامه دهخدا
اعصی . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عَصا. (ناظم الاطباء). اَعْص . رجوع به اَعْص شود.
-
اعصی
لغتنامه دهخدا
اعصی . [اَ صا ] (ع ن تف ) نافرمانتر. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
احمق
لغتنامه دهخدا
احمق . [ اَ م َ ] (ع ص ) گول (مرد). کالیو. کالیوه . نادان . (مهذب الاسماء). بی عقل . غتفره . گاودل . گاوریش . کانا. دنگ . نابخرد. غراچه . لاده . کمله . ابله . (زوزنی ). دند. سفیه . بیهوش . خویله . (صحاح الفرس ). کم خرد. گزَر. مُدمَّغ. دبنگ . ببّه . (...
-
کفتار
لغتنامه دهخدا
کفتار. [ ک َ ] (اِ) جانوری است صحرایی و درنده که به هندی هوندار گویند. (غیاث ) (آنندراج ). پستانداری است از راسته ٔ گوشتخواران که تیره ٔ خاصی را به نام کفتاران در این راسته به وجود می آورد. این جانور در اروپا و آسیا و مخصوصاً افریقا فراوان است . دندا...