کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعثار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اعثار
لغتنامه دهخدا
اعثار. [ اِ ] (ع مص ) شکایت کس نزد پادشاه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بد گفتن از کسی نزد پادشاه و در جای هلاک قرار دادن او را خواستن . و بدین معنی با حرف «باء» متعدی شود. یقال : «اعثر به عند السلطان ؛ ای قدح فیه و طلب توریطه او ان یقع فی عا...
-
واژههای همآوا
-
ائثار
لغتنامه دهخدا
ائثار. [ اِءْ ] (ع مص ) رجوع به ایثار شود.
-
اعسار
لغتنامه دهخدا
اعسار. [ اِ ] (ع مص ) نیازمند شدن و تنگ دست گردیدن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیازمند شدن و تنگ دست گردیدن و درویش شدن . (آنندراج ). فقیر و تنگ دست شدن : اعسر الرجل ؛ اضاق و افتقر. (از اقرب الموارد). تنگ دست شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از متن ال...
-
اعصار
لغتنامه دهخدا
اعصار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عصر که بمعنی زمانه است . (از کشف و منتخب و شروح نصاب از غیاث اللغات ). ج ِ عصر که بمعنی زمانه باشد. (آنندراج ). ج ِ عَصر، عُصر، عِصر، بمعنی روزگار. و ماهها. (از اقرب الموارد). ج ِ عُصُر، عَصر، عِصر، عُصر، بمعنی روزگار. (منتهی...
-
اعصار
لغتنامه دهخدا
اعصار. [ اِ ] (ع مص ) باران رسیده شدن . اُعصر القوم (مجهولاً) اعصاراً؛ باران رسیده شدند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). باران رسیدن بقوم : اُعصر القوم (مجهولاً)؛ امطروا. (از اقرب الموارد). || درآمدن در عصر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بعصر درآم...
-
جستوجو در متن
-
شکوخانیدن
لغتنامه دهخدا
شکوخانیدن . [ ش ِ / ش ُ دَ ] (مص ) به سر درآوردن . اعثار. ایقار. (یادداشت مؤلف ) (منتهی الارب ).
-
دیده ور گردیدن
لغتنامه دهخدا
دیده ور گردیدن . [ دی دَ / دِ وَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) دیده ور گشتن : اعثار؛ دیده ور گردیدن . اطلاع . (مجمل اللغة) (ترجمان القرآن ).
-
اطلاع دادن
لغتنامه دهخدا
اطلاع دادن . [ اِطْطِ دَ ] (مص مرکب ) خبر دادن . آگاهی دادن . خبر کردن .آگاه کردن . مطلع کردن . آگاه ساختن . عرضه داشتن . معروض داشتن : اعثار؛ اطلاع دادن کسی را. (منتهی الارب ).
-
بسر درآوردن
لغتنامه دهخدا
بسر درآوردن . [ ب ِ س َ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) خوار و هلاک گردانیدن . تعثیر. (منتهی الارب ). اعثار. (منتهی الارب ).
-
خوار گردانیدن
لغتنامه دهخدا
خوار گردانیدن . [ خوا / خا گ َ دَ ] (مص مرکب ) خوار کردن . بی اعتبار گردانیدن . پست گردانیدن . تخذیل . ارغام . (یادداشت بخط مؤلف ). || هلاک گردانیدن . نابود کردن . از بین بردن . تعثیر. اِعثار. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
شکایت
لغتنامه دهخدا
شکایت . [ ش ِ ی َ ] (از ع ، اِمص ) گله کردن . (غیاث ) (آنندراج ). گله گزاری . گله مندی . (ناظم الاطباء). گله و ملال انگیز از صفات اوست ، وبا لفظ کردن و زدن و ریختن و داشتن و بردن مستعمل . (آنندراج ). شکایة. گله کردن . از کسی پیش کسی گله کردن . درددل ...