کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصلع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اصلع
لغتنامه دهخدا
اصلع. [ اَ ل َ ] (ع ص ) مرد بیموی پیش سر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی کَل یعنی مرد بیموی پیش سر. (آنندراج ). و یقال ایضاً: رأس اصلع. مؤنث : صَلْعاء. ج ، صُلْع، صُلْعان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). تویل و داغسر. (ناظم الا...
-
واژههای همآوا
-
اصلاً
لغتنامه دهخدا
اصلاً. [ اَ لَن ْ ] (ع ق ) بهیچرو. بهیچوجه . ابداً. بالمرة. هرگز. هگرز: مافعلته اصلاً؛ یعنی بالمرة و نصب آن بر مصدر یا بر حال است ، ای ذااصل و همچنین رأساً و بقولی نصب آن بر ظرفیت است . (از اقرب الموارد). هرگز، الف که در آخر اصلا است بر وقف است یا د...
-
اسلع
لغتنامه دهخدا
اسلع. [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن شریک اعرجی تیمی . از فرزندان اعرج بن کعب بن سعدبن زیدبن مناةبن تمیم . در اسدالغابة و الاصابة او را از صحابه شمرده اند. گویند خادم پیغمبر بود. (تنقیح المقال ج 1 ص 124). مؤلف از قاموس الاعلام ترکی گوید: اسلعبن شریک بن عوف ا...
-
اسلع
لغتنامه دهخدا
اسلع. [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن قطاف الطهوی . شاعری است و او راست :فداء لقومی کل معشر جارم طرید و مخذول بما جرّ مسلم هُم ُ افحموا الخصم الّذی یستقیدنی و هم فصموا حجلی و هم حقنوا دمی بأید یفرّجن المضیق و السن سلاط و جمع ذی زهاء عرمرم اذا شئت لم تعدم لدی ...
-
اسلع
لغتنامه دهخدا
اسلع.[ اَ ل َ ] (اِخ ) اعرجی . رجوع به اسلعبن شریک شود.
-
اسلع
لغتنامه دهخدا
اسلع.[ اَ ل َ ] (ع ص ) مرد کفیده پای . || مرد برص زده . (منتهی الارب ). پیس . (مهذب الاسماء). ج ، سُلع.
-
جستوجو در متن
-
صلعان
لغتنامه دهخدا
صلعان . [ ص ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اصلع. رجوع به اصلع شود.
-
صلع
لغتنامه دهخدا
صلع. [ ص ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اصلع. (منتهی الارب ).
-
اسقح
لغتنامه دهخدا
اسقح . [ اَ ق َ ] (ع ص ) آنکه موی پیش سر او رفته باشد. اصلع: رَجُل اسقح . (از منتهی الارب ).
-
بی موشدگی
لغتنامه دهخدا
بی موشدگی . [ ش ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) اصلع و طاسی سر و کلی . (ناظم الاطباء).
-
اعصج
لغتنامه دهخدا
اعصج . [ اَ ص َ ] (ع ص ) مرد بی موی پیش سر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد که موی پیش سر ندارد. اَصلَع. (از اقرب الموارد). اصلع. و آن لغت شنیعی است که آنرا نیاورند. (از متن اللغة). || سنان زدوده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
دلمص
لغتنامه دهخدا
دلمص . [ دُل َ م ِ ] (ع ص ) رخشان . (منتهی الارب ). براق . (اقرب الموارد). || رأس دلمص ؛ سری که موی مقدم آن رفته باشد. (منتهی الارب ). أصلع. (اقرب الموارد).
-
احفة
لغتنامه دهخدا
احفة. [ اَ ح ِف ْ ف َ ](ع اِ) ج ِ حِفاف . طرّه های موی گرداگرد سر اَصْلَع. || قومی که چیزی را گرد فروگرفته باشند.