کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصداء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اصداء
لغتنامه دهخدا
اصداء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ صَدی ̍. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ). رجوع به صَدی ̍ شود.
-
اصداء
لغتنامه دهخدا
اصداء. [ اِ ] (ع مص ) اصداء فلان ؛ مردن وی . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). مردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بمردن . || اصداء کوه ؛ آواز دادن آن .(از اقرب الموارد) (قطر المحیط). آواز دادن کوه . (منتهی الارب ). آواز بازدادن کوه . (تاج المصادر بیهقی ...
-
اصداء
لغتنامه دهخدا
اصداء. [ اِص ْ ص ِ ] (ع مص )(از «ص دء») اصداء اسب و بز؛ سرخ مایل به سیاهی بودن آنها. سیاه سرخ فام بودن آنها. (از اقرب الموارد).
-
اصداء
لغتنامه دهخدا
اصداء. [اَ دَ ءْ ] (ع ص ) سیاهی که اندک مایه ٔ سرخی با وی آمیخته بود. (تاج المصادر بیهقی ). || اشتر دیزه . (مهذب الاسماء). ذوالصداءة. دارای رنگ صُدْاءة یعنی رنگ سرخ مایل به سیاهی یا سیاهی که به سرخی زندو آن از رنگهای بز و اسب است . یقال : جدی اصداء و...
-
واژههای همآوا
-
اسداء
لغتنامه دهخدا
اسداء. [ اِ ] (ع مص ) احسان کردن . (تاج المصادر بیهقی ). احسان . (زوزنی ). نیکوئی کردن . (منتهی الارب ). || فروگذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ). بخودگذاشتن ، چنانکه شتر را. (از منتهی الارب ). || فرت بافتن . (تاج المصادر بیهقی ). زود دربافتن . || بافتن ،...
-
اصداع
لغتنامه دهخدا
اصداع . [ اِص ْ ص ِدْ دا ] (ع مص ) متفرق و پریشان گشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اصداع قوم ؛ پراکنده شدن ایشان . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). تصدع . و رجوع به تصدع شود. || اصداع الجمع؛ در اصطلاح صوفیه ، فرق است بعد از جمع بظهور کثرت در وحدت...
-
جستوجو در متن
-
صدآء
لغتنامه دهخدا
صدآء. [ ص َدْ ] (ع ص ) تأنیث اصدَاء. اسب ماده ٔ کمیت . (منتهی الارب ).
-
هامة
لغتنامه دهخدا
هامة. [ م َ ] (ع اِ) هامه . سراز هر حیوانی . (از ناظم الاطباء). سر هر چیزی . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). سر. (منتهی الارب ). || تار. چکاد. چکاک . (یادداشت مؤلف ). تارک . فرق سر. (یادداشت مؤلف ). || میان سر. (مهذب الاسماء). || کاسه ٔ سر. (غیاث ). ...
-
ابوالمؤید
لغتنامه دهخدا
ابوالمؤید. [ اَ بُل ْ م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) موفق بن احمدبن محمد مکّی خوارزمی . ملقب به اخطب ، خطیب . در نامه ٔ دانشوران آمده : اگرچه بعنوان خطیب خوارزمی و به کنیه ای که ابوالمؤید است هم اشتهار دارد و لکن به اخطب خوارزم پیش از آن دو عنوان و بیش از ...