کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشکنبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشکنبه
لغتنامه دهخدا
اشکنبه .[ اِ کَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) شکنبه . کذا فی القنیه . (مؤیدالفضلا). شکنبه از انسان و حیوان . (فرهنگ ضیاء). شکنبه . (سروری ). شکم حیوانات علفخوار که در تداول عامه آنرا سیرابی نامند. جُبجُبه . سختو و آن حصه ٔ مجوف از بدن جانوران که جای غذای ایشا...
-
جستوجو در متن
-
جبجبة
لغتنامه دهخدا
جبجبة. [ ج ُ ج ُ ب َ ] (ع اِ) زنبیل چرمین . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (دهار). زنبیلی از پوست که خاک و ریگ در آن کنند و از جائی بجائی برند. (از اقرب الموارد). || شکنبه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شکنبه ای که پیه گداخته یا گوشت در او کن...
-
انبجانی
لغتنامه دهخدا
انبجانی . [ اَم ْ ب َ ](ع ص نسبی ) منسوب است به منبج بر غیر قیاس . (از شرح قاموس ). منسوب به منبج که نام موضعی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کساء انبجانی ؛ گلیمی که در وی علم و نشانی نباشد. (از ناظم الاطباء). || ثرید انبجانی ؛ اشکنبه ٔ گرم ...
-
کمین
لغتنامه دهخدا
کمین . [ ک ُ ] (ص نسبی ) مرد شکم بزرگ و شکم خواره را گویند زیرا که کم به معنی شکم است . || (اِ) بسحاق اطعمه به معنی شکنبه ٔ گوسفند که گیپاپزان پزند و خورند وخرند، گفته و قطعه ٔ سعدی را که در باب گل حمام گفته تضمین نموده . (آنندراج ) (انجمن آرا). شکنب...
-
شکمبه
لغتنامه دهخدا
شکمبه . [ ش ِ ک َ ب َ / ب ِ ] (اِ) شکنبه . معده ٔ حیوانات خصوص-اً حیوانات علفخوار. (ناظم الاطباء). معده ٔ ستور. کرش . معده در غیر انسان . (یادداشت مؤلف ). یکی از دو خانه ٔ زیرین دل . (لغات فرهنگستان ). اشکمبه .اشکنبه . سیرابی . جانوران علفخوار (گاو،...
-
شکنبه
لغتنامه دهخدا
شکنبه . [ ش ِ کَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) شکمبه . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). کده . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی مؤلف ). دره . کرش . جبجبه . اشکنبه . سیراب . سیرابی . سختو. معده (و آن در ستور نشخوارکننده است چون معده در انسان ). (یادداشت مؤلف ) : رود...
-
سیرآب
لغتنامه دهخدا
سیرآب . (ص مرکب ) سیراب .ضد تشنه یعنی کسی و چیزی که از آب سیر باشد. (آنندراج ) (غیاث ). ریان . (منتهی الارب ) (دهار) : ز تخم ستمکاره افراسیاب نباید که تشنه شود سیرآب . فردوسی .خوی گرفته لاله ٔ سیرابش از تف نبیدخیره گشته نرگس موژانش از خواب خمار. (منس...