کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشغال روی هم ریخته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آشغال
لغتنامه دهخدا
آشغال . (اِ) فضول چیزی :آشغال سبزی . آشغال کلّه . || سقط. نابکار. افکندنی . آخال . آشخال . خاش و خش . خش و خاش . خاشک . خاشاک . خاش و خماش . خماشه . خماش . آقال . داس و دلوس . حثاله . خس . || دَم ِ جارو. خاکروبه . قمامه .
-
آشغال برچین
لغتنامه دهخدا
آشغال برچین . [ ب َ ] (نف مرکب ) آشخال برچین . آنکه خاش و خش از معابر برچیند چون پاره های جامه و خرده های چوب و پوست انار و مانند آن و با فروش آن معاش او باشد. || مجازاً و بتحقیر، سخت بی سروپا.
-
آشغال کله
لغتنامه دهخدا
آشغال کله . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ] (اِ مرکب ) افکندنیها از استخوانهای خرده و غضروفها و مانند آن از طعام موسوم به کیپا و کله پاچه . || (ص مرکب ) سخت بی ارز. بسی بی سروپا (مردم ).
-
اشغال داشتن
لغتنامه دهخدا
اشغال داشتن . [ اِ ت َ ] (مص مرکب ) در تصرف داشتن . متصرف بودن .
-
اشغال کردن
لغتنامه دهخدا
اشغال کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متصرف شدن . شهر یا خانه ای را تصرف کردن .
-
جستوجو در متن
-
ریخته
لغتنامه دهخدا
ریخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) روان شده . (از ناظم الاطباء). سرازیرگشته . (از فرهنگ فارسی معین ). صفت مفعولی از ریختن به معنی سرازیرگشته و جاری شده (در مایعات ). (از شعوری ج 2 ص 20) : به توران نهد روی بگریخته شکسته دل و دیده ها ریخته . فردوسی . |...
-
رمبنده
لغتنامه دهخدا
رمبنده . [ رُ ب َ دَ / دِ ] (نف ) بر روی هم خراب شده . ریخته شده و خراب شده . رجوع به رمبیدن شود.
-
ریق
لغتنامه دهخدا
ریق . [ رَ ] (ع مص ) ریخته شدن آب و خون و جز آن . (ناظم الاطباء). ریخته شدن : راق الماء. (منتهی الارب ). جاری شدن و ریخته شدن آب بر روی زمین از پایاب و مانند آن . (از اقرب الموارد). || درخشیدن و نمایان گردیدن سراب بر روی زمین . (ناظم الاطباء) (از اقر...
-
ریخته گری
لغتنامه دهخدا
ریخته گری . [ ت َ / ت ِ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل ریخته گر. (ناظم الاطباء). صوغ .صیاغت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به این دو مصدر شود. || قالب ریزی مواد و مصالح بنایی به صورت صوغ فلزات ، استحکام بنا را : پس عضدالدوله به ریخته گری روی آن دره برآورد ما...
-
سلوان
لغتنامه دهخدا
سلوان . [ س ُل ْ ] (ع اِ) مهره ٔ افسون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آب باران است که بر مهره ٔ افسون ریخته به عاشق خورانند تا از عشق تسلی یابد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || داروی بی غمی است که خوردن آن اندوه را دور کند و آنرا مفرح ه...
-
مصوغ
لغتنامه دهخدا
مصوغ . [ م َ ] (ع ص ) ریخته شده . || گداخته شده . || هم آهنگ . (ناظم الاطباء).
-
رمبیده
لغتنامه دهخدا
رمبیده . [ رُ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) بر روی هم خراب شده . ریخته شده و خراب شده . رجوع به رمبیدن شود.
-
سلاح ریخته
لغتنامه دهخدا
سلاح ریخته . [ س ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) در بیت زیر ظاهراً به معنی عاجز شده ، تسلیم شده ، آنکه سلاح افکنده باشد بنظر میرسد : من که چون گل سلاح ریخته ام هم ز خار حسد گریخته ام .نظامی .
-
مسکوب
لغتنامه دهخدا
مسکوب . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سکب . ریخته شده : ماء مسکوب (قرآن 31/56)؛ آبی روان پیوسته و آبی ریخته . (مهذب الاسماء). آبی که بر روی زمین روان باشد بی کنده . (منتهی الارب ). سایل . جاری . و رجوع به سکب شود.