کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسپند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسپند
لغتنامه دهخدا
اسپند. [ اِ پ َ ] (اِ) دانه ای باشد که بجهت چشم زخم در آتش ریزند. (برهان ). حرمل . (تاج العروس ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حرمل احمر. حرمل عامی . حرملة. اسفند. سپند. سِبَنْج و گیاه آن دانه ، رَضرضه است . (بحر الجواهر) : ای سپندی منشین خیز و سپند آر سپندت...
-
اسپند
لغتنامه دهخدا
اسپند. [ اِ پ َ ] (اِخ ) (میرزا...) یا (امیر...) ابن قرایوسف . وی بعد از فوت پدر قلعه ٔ بایزید را در حوالی رود ارس که نفایس بیشمار و ذخیره های بسیار قرایوسف بدانجا بود، بتصرف درآورد و بعضی از مردم خودرا در آنجا مضبوط کرد و در این زمان شاهرخ میرزای تی...
-
اسپند
لغتنامه دهخدا
اسپند. [ اِ پ َ ] (اِخ ) رودخانه ای است که به بحر خزر ریزد ومحل صید ماهی باشد. (جغرافیای طبیعی کیهان ص 16).
-
جستوجو در متن
-
فاترشین
لغتنامه دهخدا
فاترشین . [ ت َ ] (معرب ، اِ) فاترسین . (ناظم الاطباء). خردل . اسپند. فاشرسین .
-
ضبیح
لغتنامه دهخدا
ضبیح . [ ض ُ ب َ ] (اِخ ) دو اسپند حصین بن حمام و خوّات بن جبیر را. (منتهی الارب ).
-
اسطرماطوس
لغتنامه دهخدا
اسطرماطوس . [ ] (اِ) اسپند است [ کذا ] و به فرنگی اسطلس . گویند قفرالیهود است و اسطون نیز نامند. (فهرست مخزن الادویة).
-
اسفینار
لغتنامه دهخدا
اسفینار. [ ] (ع اِ) سپندان .سپند. اسفند. اسپند. (دزی ج 1 ص 23 از ابن الجزار).
-
اسطلس
لغتنامه دهخدا
اسطلس . [ ] (اِ)در فهرست مخزن الادویه آمده : اسطرماطوس اسپند است و بفرنگی اسطلس . گویند قفرالیهود است و اسطون [ ظ: فرسطوس ] نیز نامند. رجوع به استطلس و اسطرماطوس شود.
-
خردل ابیض
لغتنامه دهخدا
خردل ابیض . [ خ َ دَ ل ِ اَب ْ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسپند سفید. خردل فارسی . حرف ابیض . خردل سفید.
-
تالسفیسیر
لغتنامه دهخدا
تالسفیسیر. [ ل ِ ] (معرب ، اِ) از یونانی . تخم سپندان . اسپند . (الفاظ الادویه ص 71). محرف «تالسفیس » (تالسب ) است . رجوع به تالسب و تالسفیس و تالسقیس و تالسقیر و تالسقیسر شود.
-
لوقابین
لغتنامه دهخدا
لوقابین . (اِ) به لغت سریانی سپندان را گویند و آن خردل فارسی است و به عربی حب الرشاد خوانند و اسفندان سفید همان است . گویند سفوف آن برص را نافع است . (برهان ). حرف ابیض است و اسپند اسپید نیز گویند. (اختیارات بدیعی ). لوفانین .
-
اسفندار
لغتنامه دهخدا
اسفندار. [ اِ ف َ ] (اِ) (وجه اشتقاق آن در اسفند گذشت )مخفف اسفندارمذ. اسپندارمذ. اسپند. اسپندار. ماه دوازدهم سال شمسی مطابق حوت . رجوع به اسفندارمذ شود.
-
اسفند
لغتنامه دهخدا
اسفند. [ اِ ف َ] (اِ) اسفندانه . نام داروئی است که آنرا هزاراسفند نیز گویند و آن نوعی از سداب کوهی باشد و بعربی حرمل عامی خوانند. (برهان ). تخمی است که سوزند چشم زخم را. حَرمَل . (تاج العروس ).حَرمَلَه . اسپند. سپند. حرمل عامی . حرمل احمر. ابن البیطا...
-
فاترسین
لغتنامه دهخدا
فاترسین . [ ت َ ] (معرب ، اِ) اسپندان ، و آن تخمی است بغایت ریزه که آن را خردل میگویند. (برهان ). || سپندِ سوختن ، و آن تخمی باشد که بجهت دفع چشم زخم بر آتش ریزند. (برهان ). اسفند. اسپند. || بجای تای منقوط با شین (فاشرسین ) هم آمده است . (برهان ). رج...