کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسپریس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسپریس
لغتنامه دهخدا
اسپریس . [ اَ ] (اِ مرکب ) میدان اسب دوانی و میدان جنگ . اسپرس . اسپریز. اسپرز. اسپرسپ . اسفرسف . سپریس . (جهانگیری ). اَسبریس . (اوبهی ). در اوستا بجای اسپریس ، چَرِتا آمده و کلمه ٔ مرکب چَرِتُو دراجَو (درازای چرتا) که در بند 25 از فرگرد دوم وندیداد...
-
جستوجو در متن
-
سپریش
لغتنامه دهخدا
سپریش . [ س ِ ] (اِ مرکب ) همان اسپریس یعنی میدان . (رشیدی ). رجوع به اسپریس و سپریس شود.
-
اسپراس
لغتنامه دهخدا
اسپراس . [ اَ ] (پهلوی ، اِ مرکب ) رجوع به اسپریس شود.
-
اسپرسب
لغتنامه دهخدا
اسپرسب . [ اَ رَ ] (اِ مرکب ) اسب رس . اسپرس . (جهانگیری ). اسپریس . اسفریس . اسپرز. اسبریز. عرصه و میدان . (برهان ). اسپرسف . اسفرسف . (شعوری ). || رزمگاه . رجوع به اسپریس و اسبریس و اسپرسا شود.
-
اسپریز
لغتنامه دهخدا
اسپریز. [ اَ ] (اِ مرکب ) اسب رس . میدان و فضا و عرصه . (برهان ). اسپریس . اسپرز. (سروری ). || رزمگاه : ببر کرده یکسر سلیح ستیزنهادند رو جانب اسپریز. جلالی .و رجوع به اسپریس شود.
-
اسفرسب
لغتنامه دهخدا
اسفرسب . [ اَ رَ ] (اِ مرکب ) میدان . فضا. عرصه . (برهان ). اسپرسپ . اسفرسف . رجوع به اسپریس شود.
-
اسفرسف
لغتنامه دهخدا
اسفرسف . [ اَ رَ ] (اِ مرکب ) اسفرسب . (برهان ). اسپرس . (جهانگیری ). رجوع به اسفرسب و اسپرس و اسپریس شود.
-
آسریس
لغتنامه دهخدا
آسریس . [ س ْ / س ِ / س ُ ] (اِ مرکب ) میدان : نشانه نهادند در آسریس سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس . فردوسی .|| رزمگاه . و اسپریس و اسفریس و اسپرس را نیز به معنی میدان گفته و همین بیت را مثال آورده اند. ظاهراً اسپریس و اسفریس درست باشد و آسریس مصحف است .
-
سپریس
لغتنامه دهخدا
سپریس . [ س ِ ] (اِ مرکب ) مخفف اسپریس است که میدان اسب دوانی باشد. (برهان ). میدان . (مهذب الاسماء).رجوع به اسپ ریس ، اسپرس ، سپرس ، اسپریز، اسپ رز شود.
-
اسپ رز
لغتنامه دهخدا
اسپ رز. [ اَ رِ ] (اِ مرکب ) اسپرس . (جهانگیری ). اسپریس . اسفریس . میدان . فضا. عرصه . (برهان ). || رزمگاه . رجوع به اسب ریس و اسپ ریس و اسپ رس و اسپرسا شود.
-
اسفریس
لغتنامه دهخدا
اسفریس . [ اَ ] (اِخ ) نام محله ای به اصفهان که میدانی منسوب بدانست ونیز محمدبن محمدبن عبدالرحمن بن عبدالوهاب المدینی المیدانی از آنجاست . (از ابوموسی از تاج العروس ). || نام محله ای بسبزوار. رجوع به اسپریس شود.
-
استریس
لغتنامه دهخدا
استریس . [ ] (اِخ ) (باب ...) ربض زرنج را سیزده در است از آنجمله باب مینا (میتا؟)... پس باب استریس . (مسالک الممالک اصطخری چ لیدن صص 239 - 241). و شاید مصحف «اسپریس » باشد بمعنی میدان اسب دوانی . (تاریخ سیستان ص 159 ح ).
-
مضمار
لغتنامه دهخدا
مضمار. [ م ِ ] (ع اِ) جای ریاضت دادن اسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). میدان اسب دوانی و جای ریاضت دادن اسب . (ناظم الاطباء). در غیاث نوشته که مضمار صیغه ٔ اسم است از ضَمر و ضمر در لغت به معنی لاغری است و معمول عربان چنان است که اول اسبان را فربه کنند...
-
مکیس
لغتنامه دهخدا
مکیس . [ م ُ / م َ ] (از ع ، اِمص ) مبالغه و دقت در معامله کردن لیکن بدین معنی عربی است . مکاس . (فرهنگ رشیدی ). به معنی مکاس است که نهایت مبالغه کردن در کاری و معامله ای و طلبی باشد که پیش کسی است . (برهان ). اماله ٔ مکاس . در معامله نهایت طلبی کردن...