کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسپری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسپری
لغتنامه دهخدا
اسپری . [ اِ پ َ ] (ص نسبی ) سپری . آخر. (جهانگیری ). به آخرآمده . (اوبهی ). به انجام رسیده . (رشیدی ). آخرشده . بنهایت رسیده . (برهان ).- اسپری شدن و گشتن ؛ بپایان رفتن و به آخر رسیدن . تمام شدن . کامل شدن . خاتمه یافتن . مضی : چو آن پاسخ نامه شد ا...
-
جستوجو در متن
-
نااسپری
لغتنامه دهخدا
نااسپری . [ اِ پ َ ] (ص مرکب ) جاویدان . خالد. همیشگی . ثابت . پابرجا. دائمی . مقابل اسپری : جنان جای الفنج و ملک بقاست بقائی و ملکی که نااسپریست . ناصرخسرو.رجوع به اسپری و سپری شود.
-
دنگی
لغتنامه دهخدا
دنگی . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. سکنه ٔ آن 100 تن از طایفه ٔ اسپری قلیخانی . راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
قری
لغتنامه دهخدا
قری . [ ق ُ ] (اِخ ) نام یکی از تیره های اسپری قلخانی گوران . زمستان در گرمسیر پشت تنگ ذهاب ساکن می شوند و تابستان برای زراعت و تعلیف احشام خود حدود زنجیرگوران می آیند. سکنه ٔ آن 55 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
اسپر
لغتنامه دهخدا
اسپر. [ اِ پ َ ] (اِ) سپر. جُنّه . (برهان ). تُرس . مجن ّ. جَوب . فَرْض . مِجْنَب . دَرَق : بر او گردن ضخم چون ران پیل کف پای او گرد چون اسپری . منوچهری .پیش این فولاد بی اسپر میاکز بریدن تیغ را نبود حیا. مولوی .اسپری باشم گَه ِ تیر خدنگ . مولوی .- ک...
-
درویت
لغتنامه دهخدا
درویت . [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. واقع در 18 هزارگزی شمال باختری گهواره و 4 هزارگزی جنوب خاوری درنیجه ، با 250 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . اهالی این ده از تیره ٔ اسپری قلخانی هستند، و مزرعه ٔ چپین جزء این...
-
خلیفه ها
لغتنامه دهخدا
خلیفه ها. [ خ َ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد، دارای 150 تن سکنه . آب آن از چشمه ، محصول آن غلات دیم و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو. اهالی از تیره ٔاسپری قلخانی اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
داررس
لغتنامه دهخدا
داررس . [ رْ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد واقع در 30 هزارگزی شمال باختری گهواره و سکنه ٔ آن 60 تن است و از تیره ٔ اسپری هستند. اهالی آن در زمستان به گرمسیر میروند. مزرعه ٔ حاتم جمی رشیدالسلطنه جزء این آبادی است . (از فرهنگ ج...
-
دیلمسپار
لغتنامه دهخدا
دیلمسپار. [ دَ ل َ س َ ] (اِخ ) نام پدر اردشیر است کسی که اسدی طبق مقدمه ٔ لغت فرس آن کتاب را بخواهش وی (اردشیر)تألیف کرده است . نیز در خاتمه ٔ کتاب ترجمان البلاغه تألیف محمدبن عمر رادویانی ذکر وی آمده است . (با اختلاف ضبط دیلمسپاه ) بدین شرح : اسپ...
-
اردشیر
لغتنامه دهخدا
اردشیر. [اَ دَ / دِ ] (اِخ ) ابن دیلمسپار (دیلمسپاه ) نجمی . از این شاعر در مقدمه ٔ بعض نسخ لغت نامه ٔ اسدی نامی برده شده است و اسدی گوید: فرزندم حکیم جلیل اوحد اردشیربن دیلمسپار النجمی الشاعر... از من ... لغت نامه ای خواست الخ . و در لغت نامه نیز بی...
-
پیغمبری
لغتنامه دهخدا
پیغمبری . [ پ َ / پ ِ غ َ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل پیغمبر. نبوت . نباوة. (منتهی الارب ). رسالت . پیغامبری . پیامبری . پیمبری : نشست اندرایران به پیغمبری بکاری چنان یافه و سرسری . دقیقی .یکی پیر پیش آمدش سرسری بایران بدعوی پیغمبری . دقیقی .بزابلستان شد ...
-
گوران
لغتنامه دهخدا
گوران . (اِخ ) یکی از بخشهای مهم شهرستان شاه آباد. این بخش در شمال باختری شهرستان و شمال بخش کرند واقع شده و مشخصات جغرافیایی آن به شرح زیر است :حدود: از طرف شمال به دهستانهای سنجابی ، ولدبیگی ، باباخانی ، از خاور به دهستانهای سنجابی ، باوندپور، حومه...
-
زمانه
لغتنامه دهخدا
زمانه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ) روزگار. دهر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین ). روزگار. (ناظم الاطباء). روزگار و سبکسیر و دون از صفات اوست . (آنندراج ). پورداود در ذیل «زروان ، زمانه » آرد: ... چنانکه در فروردین یشت فقرات 53 و 55 و زامیاد ی...
-
کردگار
لغتنامه دهخدا
کردگار. [ ک ِ دْ / ک ِ دِ ] (ص مرکب ) فاعل . عامل . (یادداشت مؤلف ). کننده . (از فرهنگ فارسی معین ) : ز گردش شود کردگی آشکارنشان است پس کرده بر کردگار. (گرشاسبنامه ). || بسیار عمل کننده . فعال . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِخ ) نام خدای تعالی . (صحاح ...