کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسمار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسمار
لغتنامه دهخدا
اسمار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سَمَر. (دهار). افسانه ها. حکایتها. افسانهای شب . (غیاث ): و بتواریخ و اسمار التفاتی بودی . (کلیله و دمنه ). و بدین خط چون پای ملخ جزوی نویسم ، و در آن طرفی از اخبار و اسمار ملوک و تواریخ پادشاهان درج کنم و بحضرت عالی تحفه برم...
-
اسمار
لغتنامه دهخدا
اسمار. [ اِ ] (اِ) دوائی است که آنرا مورْد گویند و بعربی آس خوانند.بهترین آن خسروانی است . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ). درخت مورْد. (مؤید الفضلاء). آس بری است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ). آس . آسمار. رند. مورد. عَمار. قنطس . قیطس .
-
واژههای مشابه
-
آسمار
لغتنامه دهخدا
آسمار. (اِ مرکب ) مرسین . آس . درخت مورْد. عَمار. رند.
-
واژههای همآوا
-
آسمار
لغتنامه دهخدا
آسمار. (اِ مرکب ) مرسین . آس . درخت مورْد. عَمار. رند.
-
اثمار
لغتنامه دهخدا
اثمار. [ اَ ] (ع اِ) جج ِ ثَمَر. ج ِ ثَمر. (منتهی الارب ). ج ِ ثَمَرة. (زمخشری ).
-
اثمار
لغتنامه دهخدا
اثمار. [ اِ ] (ع مص ) میوه آوردن درخت . میوه دار شدن . میوه دادن . بارآوردن . میوه دار گشتن . (زوزنی ). || برآمدن میوه . || توانگر شدن . بسیارمال شدن . (تاج المصادر). || اِثمارِ زبد؛ گرد آمدن مسکه . مسکه برآوردن شیر. (تاج المصادر). کره دادن شیر.
-
اصمار
لغتنامه دهخدا
اصمار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ صُمر. لبهای آبجامه و خنور. (از منتهی الارب ). لب آبجامه و خنور و پیاله . (آنندراج ). اصبار. بمعنی کناره و لبه ٔ چیزی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). و رجوع به صُمْر و صِبر شود.
-
اصمار
لغتنامه دهخدا
اصمار. [ اِ] (ع مص ) اصمار شیر؛ سخت ترش شدن آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). صاموره شدن شیر، وصاموره لبن بسیار ترش است . (از قطر المحیط). || بخل ورزیدن و منع کردن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بخل کردن و منع نمودن . (منتهی...
-
جستوجو در متن
-
سالار زیی
لغتنامه دهخدا
سالار زیی . [ زِ ] (اِخ ) علاقه ای است بفاصله هفت هزار و پانصدگزی در شمال شرق قلعه ٔشرتان در علاقه ٔ اسمار مربوط حکومت کلان کنرهای ولایت مشرقی که بین تخمین 71 درجه و 21 دقیقه و 45 ثانیه طول البلد شرقی و 34 درجه و 58 دقیقه و 49 ثانیه عرض البلد شمالی و...
-
تواریخ
لغتنامه دهخدا
تواریخ . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تاریخ . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و تواریخ متقدمان به ذکر آن ناطق . (کلیله و دمنه ). و ذکر بأس و سیاست او در صدور تواریخ مثبت . (کلیله و دمنه ). وبه تواریخ و اسمار التفاتی بودی . (کلیله و دمنه ).- توار...
-
دعد
لغتنامه دهخدا
دعد. [ دَ ] (اِخ ) نام زنی است ، و آن منصرف و غیرمنصرف آید. (از اقرب الموارد). دعد و رباب ، دو معشوقه ٔ مثلی عرب یا عاشق و معشوقه ای از آنان .(امثال و حکم دهخدا). یکی از زنان معروف عرب . در ادب فارسی وی را عاشق ، و رباب را (که آن هم اسم زنی بوده ) مع...
-
نخلبند
لغتنامه دهخدا
نخلبند. [ ن َ ب َ ] (نف مرکب ) از: نخل + بند، بمعنی کسی که نخل می بندد، یعنی سازنده ٔ شبیه نخل . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). شخصی را گویند که صورتهای درختان و میوه را از موم سازد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). که درخت و گل و میوه ٔ گوناگو...