اثمار. [ اِ ] (ع مص ) میوه آوردن درخت . میوه دار شدن . میوه دادن . بارآوردن . میوه دار گشتن . (زوزنی ). || برآمدن میوه . || توانگر شدن . بسیارمال شدن . (تاج المصادر). || اِثمارِ زبد؛ گرد آمدن مسکه . مسکه برآوردن شیر. (تاج المصادر). کره دادن شیر.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.