کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسلع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسلع
لغتنامه دهخدا
اسلع. [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن شریک اعرجی تیمی . از فرزندان اعرج بن کعب بن سعدبن زیدبن مناةبن تمیم . در اسدالغابة و الاصابة او را از صحابه شمرده اند. گویند خادم پیغمبر بود. (تنقیح المقال ج 1 ص 124). مؤلف از قاموس الاعلام ترکی گوید: اسلعبن شریک بن عوف ا...
-
اسلع
لغتنامه دهخدا
اسلع. [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن قطاف الطهوی . شاعری است و او راست :فداء لقومی کل معشر جارم طرید و مخذول بما جرّ مسلم هُم ُ افحموا الخصم الّذی یستقیدنی و هم فصموا حجلی و هم حقنوا دمی بأید یفرّجن المضیق و السن سلاط و جمع ذی زهاء عرمرم اذا شئت لم تعدم لدی ...
-
اسلع
لغتنامه دهخدا
اسلع.[ اَ ل َ ] (اِخ ) اعرجی . رجوع به اسلعبن شریک شود.
-
اسلع
لغتنامه دهخدا
اسلع.[ اَ ل َ ] (ع ص ) مرد کفیده پای . || مرد برص زده . (منتهی الارب ). پیس . (مهذب الاسماء). ج ، سُلع.
-
واژههای همآوا
-
اصلاً
لغتنامه دهخدا
اصلاً. [ اَ لَن ْ ] (ع ق ) بهیچرو. بهیچوجه . ابداً. بالمرة. هرگز. هگرز: مافعلته اصلاً؛ یعنی بالمرة و نصب آن بر مصدر یا بر حال است ، ای ذااصل و همچنین رأساً و بقولی نصب آن بر ظرفیت است . (از اقرب الموارد). هرگز، الف که در آخر اصلا است بر وقف است یا د...
-
اصلع
لغتنامه دهخدا
اصلع. [ اَ ل َ ] (ع ص ) مرد بیموی پیش سر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی کَل یعنی مرد بیموی پیش سر. (آنندراج ). و یقال ایضاً: رأس اصلع. مؤنث : صَلْعاء. ج ، صُلْع، صُلْعان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). تویل و داغسر. (ناظم الا...
-
جستوجو در متن
-
سلعاء
لغتنامه دهخدا
سلعاء. [ س َ ] (ع ص ) مؤنث اسلع، زن کفیده پای . (ناظم الاطباء). || زن برص زده . (ناظم الاطباء).
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن کعب . ابن مندة از علی بن سعید عسکری آرد که حارث همان اسلع اعرجی صحابی است و عسقلانی گویدگمان کنم که این درست نباشد. رجوع به اسلع اعرجی و کتاب الاصابة چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 34 و ص 301 شود.
-
اسلغ
لغتنامه دهخدا
اسلغ.[ اَ ل َ ] (ع ص ) ناپخته . || سخت سرخ . || برص زده . (منتهی الارب ). اسلع. || ناکس . (منتهی الارب ). فرومایه . || لحم اسلغ؛ گوشت که زود نپزد. گوشت ناپزا. || گوشت ناپخته . (منتهی الارب ). گوشتی خام . (مهذب الاسماء).
-
ابرص
لغتنامه دهخدا
ابرص . [ اَ رَ ] (ع ص ، اِ) آنکه به برص مبتلا باشد. برص دار. پیس . (مهذب الاسماء). پیسه . پیس اندام . پیست . اَبقع. اَسلع. مؤنث : بَرْصاء. ج ، بُرْص : اکمه و ابرص چه باشد مرده نیززنده گردد از فسون آن عزیز. مولوی .- سام ّ ابرص ؛ جنسی از کرباسو و وزغ...
-
برص
لغتنامه دهخدا
برص . [ ب َ رَ ] (ع اِ) بیماریی است که بر پوست بدن پدید آید و جاجا سپید گردد سپیدتر از رنگ پوست . (یادداشت مؤلف ). پیسی اندام از فساد مزاج . (غیاث اللغات ). پیسگی . پیش . پیسی . (زمخشری ). سلع. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). سپیدی باشد در ظاهر بدن در...
-
کفیده
لغتنامه دهخدا
کفیده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) از هم بازشده و شکافته و ترکیده . (برهان ) (ناظم الاطباء). ترقیده و شکافته . (غیاث ). کفته . (فرهنگ اسدی ). مشفوق . مبطور. بطیر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : خوانی نهاده بر وی چون سیم پاک میده با برگان و حلوا شفتالوی کفی...