کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسلاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسلاف
لغتنامه دهخدا
اسلاف . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سَلَف .پدران پیشین . قدماء. اقدمین . پیشینگان . (غیاث ). گذشتگان . (زمخشری ). درگذشتگان . مقابل اخلاف : گرچه اسلاف من بزرگانندهر یک اندر هنر همه استاد. مسعودسعد.با خود گفتم اگر بردین اسلاف بی ایقان و تیقن ثبات کنم همچون آن ج...
-
اسلاف
لغتنامه دهخدا
اسلاف . [ اِ ] (ع مص ) هموار کردن زمین را بماله . (منتهی الارب ). || بها پیش دادن . (منتهی الارب ). بیع سلف کردن . سلف دادن . مالی را به بیع سلف خریدن . || پیش فرستادن . || بچهل وپنج سالگی رسیدن زنی : اسلف المراءة و هی مسلف . (منتهی الارب ). || از پی...
-
واژههای همآوا
-
اصلاف
لغتنامه دهخدا
اصلاف . [ اِ ] (ع مص ) دشمن داشتن کسی را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و به زن گویند: اصلف اﷲ رفغک ؛ ای بغضک الی زوجک . (قطر المحیط). دشمن گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || گران جان شدن . || کم خیر شدن کسی . (از قطر الم...
-
جستوجو در متن
-
مهل
لغتنامه دهخدا
مهل . [م َ هََ ] (ع اِ) اسلاف متقدمین مرد. (منتهی الارب ).
-
سلفان
لغتنامه دهخدا
سلفان . [ س ِ ] (ع اِ) هردو شوی هردو خواهر. ج ، اسلاف . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
هفت جد
لغتنامه دهخدا
هفت جد. [ هََ ج َدد / ج َ ] (اِ مرکب ) اسلاف انسان تا هفت مرتبه . مقابل هفت پشت . رجوع به هفت پشت شود.
-
مفتخر
لغتنامه دهخدا
مفتخر.[ م ُ ت َ خ َ ] (ع اِ) مایه ٔ فخر و نازش : آن فخر من و مفتخر ماضی اسلاف آن صدر من و مصدر مستقبل اعقاب .خاقانی .
-
حارثة
لغتنامه دهخدا
حارثة. [ رِ ث َ ] (اِخ ) بنت حراط مادر ابن الهمیسع. یکی از اسلاف پیغمبر(ص ) است . رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 228 شود.
-
دغل رنگ
لغتنامه دهخدا
دغل رنگ . [ دَ غ َ رَ ] (ص مرکب ) حیله باز. نادرست . دغاباز : به دوستان دغل رنگ من که بیزارم به عهد ماضی از اسلاف و حالی از اعقاب .خاقانی .
-
اهل هنر
لغتنامه دهخدا
اهل هنر. [ اَ ل ِ هَُ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) هنرمند. باهنر. دارای هنر : اگر بی هنران خدمت اسلاف را وسیلت سعادت سازند خلل بکارها راه یابد و اهل هنر ضایع مانند. (کلیله و دمنه ).
-
سلاف
لغتنامه دهخدا
سلاف . [ س ُ ] (ع اِ) می . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شراب .(غیاث ). می . باده . (فرهنگ فارسی معین ) : عیش اسلاف در سلاف مدان گل سیراب در سراب مکاب . خاقانی . || آنچه چکد از انگور قبل از فشردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) : قم ب...
-
گذشتگان
لغتنامه دهخدا
گذشتگان . [ گ ُ ذَ ت َ / ت ِ ] (اِ) ج ِ گذشته . ماسلف . متقدمین . (آنندراج ). اسلاف . پیشینیان : چنان خوانده ام از اخبار گذشتگان که وقتی امیری رسولی فرستاد به ملک فارس ... (نوروزنامه ). و نیکوتر آنکه سیرتهای گذشتگان را امام سازد. (کلیله و دمنه ).
-
درگذشته
لغتنامه دهخدا
درگذشته . [ دَ گ ُ ذَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مرده . فوت کرده . متوفی : أسلاف ، سُلاّف ؛ پدران درگذشته . (منتهی الارب ). پادشاه یا شاه ماضی . پادشاه درگذشته . || تجاوز کرده . عبور کرده .- از حد درگذشته ؛ خارج از حد. خارج از اندازه : فاحش ؛ چیزی که...