کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استماع کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
استلغاء
لغتنامه دهخدا
استلغاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سخن گوش کردن . استماع .
-
گوش یازی
لغتنامه دهخدا
گوش یازی . (حامص مرکب ) نیوشه . (لغت فرس ص 443 ذیل نیوشه ). استراق سمع. استماع . (یادداشت مؤلف ).- گوش یازی کردن ؛ تیز کردن گوش برای شنیدن . (یادداشت مؤلف ).
-
استرعاء
لغتنامه دهخدا
استرعاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نگاهبانی فرمودن کردن . (تاج المصادر بیهقی ). نگهبانی کردن خواستن . (زوزنی ). نگاه داشتن خواستن . (منتهی الارب ). استحفاظ. نگاه داشتن و حفظ از کسی خواستن . نگاهبانی از کسی طلبیدن . || نگاهبانی کردن . (منتهی الارب ). || استم...
-
شنفتن
لغتنامه دهخدا
شنفتن . [ ش ِ ن ُ ت َ ] (مص ) شنیدن . سماع . (برهان ). شنودن و شنیدن . (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). شنیدن . (جهانگیری ) (غیاث اللغات ). اصغا کردن . اصاغة. استماع کردن . (یادداشت مؤلف ). ادراک کردن آواز بتوسط گوش . (فرهنگ نظام ) : حال دل با تو گف...
-
بازگویه
لغتنامه دهخدا
بازگویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِمص مرکب ) واگو کردن . تکرار : ز استماع کلام تو گوش گوهرچین ز بازگویه ٔ نام تو نطق شکرخا. ظهوری (از آنندراج ).و رجوع به بازگو شود.
-
بشنیدن
لغتنامه دهخدا
بشنیدن . [ ب ِ ش ِدَ / ب ِ دَ ] (مص ) شنیدن . استماع کردن : تهمتن چو بشنید گفتار دیوبرآورد چون شیر جنگی غریو. فردوسی .رجوع به شنیدن شود.
-
فراداشتن
لغتنامه دهخدا
فراداشتن . [ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) افراختن و بلند کردن . (ناظم الاطباء). || به سویی متوجه کردن . فراپیش بردن . رجوع به فرادادن شود. || نگه داشتن : چراغی فرا راه من دارید. (یادداشت بخط مؤلف ) : من آن شب در آن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرامیداشتم . ...
-
ادمان
لغتنامه دهخدا
ادمان . [ اِ ] (ع مص ) پیوسته کاری کردن . (تاج المصادر بیهقی ). پیوسته و همواره کردن چیزی را. دائم کردن کاری را. (غیاث اللغات ) : رفتن تیر شاه برسم گورهست از ادمان نه از زیادی زور. نظامی .و در کار عشرت و ادمان تلهی ، گوئی نصیحت قهستانی را بسمع قبول ا...
-
اصاخة
لغتنامه دهخدا
اصاخة. [ اِ خ َ ] (ع مص ) گوش داشتن . یقال : اصاخ له ؛ ای استمع. (منتهی الارب ). استماع و اصغاء. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). شنیدن و گوش داشتن . (آنندراج ). فانیوشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). گوش فراداشتن . شنفتن . گوش دادن . || اصاخه ٔ فلان...
-
ارعاء
لغتنامه دهخدا
ارعاء. [ اِ ] (ع مص ) رویانیدن گیاه . (تاج المصادر بیهقی ). چرانیدن ستور را: ارعی اﷲ الماشیة؛ یعنی برویاند خدای علف را تا بچرد آنرا ستور. (منتهی الأرب ). || ارعاء مکان ؛ چراگاه کردن جایی را. || گوش بکسی داشتن . (منتهی الأرب ). گوش فاداشتن .(زوزنی )...
-
اصغا کردن
لغتنامه دهخدا
اصغا کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اصغا فرمودن . استماع کردن . شنودن گفتار کسی را. گوش فراداشتن بسخن کسی . گوش دادن بسخن کسی : امیر سیف الدوله آن نصیحت مقبول داشت و بسمع رضا اصغا کرد و بدان راضی و همدستان شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 855).بر چنین صاح...
-
اشهاد
لغتنامه دهخدا
اشهاد. [ اِ ] (ع مص ) حاضر کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مؤیدالفضلا). حاضر گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). احضار کردن کسی را. (از المنجد). || گواه گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی...
-
نوشیدن
لغتنامه دهخدا
نوشیدن . [ دَ ] (مص ) نیوشیدن . شنیدن . (آنندراج ). استماع . شنیدن . شنودن . اطاعت کردن . نیز رجوع به نیوشیدن شود : ندانند درمان آن را به بنداگر بد نخواهی تو می نوش پند. فردوسی .گوش آن کس نوشد اسرار جلال کاو چوسوسن ده زبان افتاده لال . مولوی .لیک کوت...
-
شنویدن
لغتنامه دهخدا
شنویدن . [ ش َ / ش ِ ن َ دَ ] (مص ) شنودن . (فرهنگ فارسی معین ). شنیدن . (آنندراج ). استماع کردن . نیوشیدن . بشنیدن . (یادداشت مؤلف ) : چو رودابه این از پدر بشنویددلش گشت پرخون رخش شنبلید. فردوسی .چو یزدان پرستنده او را بدیدچنان ناله ٔ زار او بشنوید...
-
تلهی
لغتنامه دهخدا
تلهی . [ ت َ ل َهَْ هی ] (ع مص ) بازی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || روزگار گذاشتن به چیزی . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از...