کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استخوانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
استخوانی
لغتنامه دهخدا
استخوانی . [اُ ت ُ خوا / خا ] (ص نسبی ) منسوب به استخوان . از استخوان . عظمی : خبر داری ای استخوانی قفس که جان تو مرغی است نامش نفس .سعدی .
-
واژههای مشابه
-
تب استخوانی
لغتنامه دهخدا
تب استخوانی . [ ت َ ب ِ اُ ت ُ خا ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) تب دق . (بهار عجم ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام )(ناظم الاطباء). تب لازم . (فرهنگ نظام ). در عرف هند آنرا هدجر خوانند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : تب حاسدان استخوانی شده ست گل سردمهران خزانی شده ست ....
-
جستوجو در متن
-
ضفدع
لغتنامه دهخدا
ضفدع . [ض ِ دِ ] (ع اِ) استخوانی است در شکم سم اسب . (منتهی الارب ). استخوان درون سم اسب . (مهذب الاسماء). استخوانی است که در میان سم فرس می باشد. (منتخب اللغات ).
-
وندر
لغتنامه دهخدا
وندر. [ وَ دَ ] (اِ) عنکبوت سیاه (در تداول مردم قزوین ): مثل وندر؛ سخت سیه چرده و استخوانی .
-
تمرهیرون
لغتنامه دهخدا
تمرهیرون . [ ت َ رِ ] (اِ) خرمائی است خرد و سرخ و درآن استخوانی کوچک و باریک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
درداقس
لغتنامه دهخدا
درداقس . [ دُ ق ِ] (ع اِ) استخوانی است میان سر و گردن ، و آن لغتی است رومی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درداقص .
-
درداقص
لغتنامه دهخدا
درداقص . [ دُق ِ ] (ع اِ) کناره ٔ زیرین از گردن . یا استخوانی کوچک در مغز سر. ج ، درداقصات . (منتهی الارب ). درداقس ..
-
قابخانه
لغتنامه دهخدا
قابخانه . [ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) قمارخانه . چه قاب در اصل به معنی استخوانی است که بدان قمار میبازند. (آنندراج ).
-
پل دماغ
لغتنامه دهخدا
پل دماغ . [ پ ُ ل ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) برجستگی دماغ ، یعنی مغز برجستگی استخوانی که در آن دماغ جای دارد.
-
چلیده
لغتنامه دهخدا
چلیده . [ چ َ دَ / دِ ] (اِ) حلقه ٔ استخوانی که تیراندازان به شست کنند. (ناظم الاطباء).
-
جناغ
لغتنامه دهخدا
جناغ . [ ج َ ] (اِ) استخوانی که قفسه ٔ سینه را در خط وسط و جلو محدودمیکند و 7 زوج دنده های حقیقی قفسه ٔ سینه از طرفین بوسیله ٔ غضروفهای دنده یی به آن متصل میشوند و در قسمت انتهایی آن نیز 3 زوج دنده های کاذب بوسیله ٔ غضروفشان بغضروف دنده های بالاتر مت...
-
مهرة
لغتنامه دهخدا
مهرة. [ م ُ رَ ] (ع اِ) استخوانی است در میانه ٔ سینه ، یا استخوانی است در برسوی سینه . (منتهی الارب ). استخوانی است در قسمت «زور». (از اقرب الموارد). مهر. (منتهی الارب ). || بند استخوان استوار سینه بهم پیوسته یا کرکرانک استخوان پهلو. (منتهی الارب ). ...
-
عظمی
لغتنامه دهخدا
عظمی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عظم . استخوانی . رجوع به عظم شود. || کبوتر که رنگش مایل به سپیدی باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).