کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسافل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسافل
لغتنامه دهخدا
اسافل . [ اَ ف ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اسفل . پائین ترین ها. کمینها. (غیاث اللغات ). پائین ها. زبون تران . ضد اعالی . || سرینهای مردم . (غیاث ). سواءة : زن قدری زهر در ماشوره نهاد یک جانب در اسافل برنا... (کلیله و دمنه ). || شتران ریزه . (منتهی الارب ). ش...
-
جستوجو در متن
-
بیض
لغتنامه دهخدا
بیض . [ ب َ ] (اِخ ) ذوالبیض ؛ نام محل پستی است از اسافل دهناء. (از معجم البلدان ).
-
ذلذل
لغتنامه دهخدا
ذلذل . [ ذُ ذُ ] (ع اِ)واحد ذَلذِل و واحد ذَلاذِل است . یعنی اسافل جامه .
-
ذناذن
لغتنامه دهخدا
ذناذن . [ ذَ ذِ ] (ع اِ) عطف جامه . (آنندراج ). ذَناذِن ثوب ؛ اسافل جامه . ذلاذل .
-
هرمولة
لغتنامه دهخدا
هرمولة. [ هَُ ل َ ] (ع اِ) خرقه ٔ پاره که از دامن پیراهن کهنه شکافته گردد. (منتهی الارب ). التی تتشقق من اسافل القمیص کالرعبولة. (اقرب الموارد).
-
ذلاذل
لغتنامه دهخدا
ذلاذل . [ ذَ ذِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ذلذل . ذلاذل الناس ؛ مردم کم پایه . پست مرتبگان از مردم . || ذلاذل ثوب ، ذناذن ثوب ؛ اسافل جامه . || ذلاذل القمیص ؛ عطف دامن یا عطف دامن دراز. ذَلَذِل . و واحد آن ذُلذُل . ذِلذِل . ذِلذَلَة. ذُلَذِل . ذُلَذِلَه است .
-
زعانف
لغتنامه دهخدا
زعانف . [ زَ ن ِ ] (ع اِ)ج ِ زعنفة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زعنفة شود. || پرهای ماهی . || هر جماعت که از یک اصل نباشند. || آنچه از اسافل پیراهن که جنبان باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)...
-
مذاخر
لغتنامه دهخدا
مذاخر. [ م َ خ ِ ] (ع اِ) شکم ها و روده ها و رگها. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). مواضعی که حیوان آب و گیاه در آنها ذخیره می کند، گویند: ملات الدابة مذاخرها. (از اقرب الموارد). || اسافل بطن . (منتهی الارب ) (متن اللغة) (از اقرب المو...
-
بوخله
لغتنامه دهخدا
بوخله . [ خ َ / خ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) بوخل که خرفه باشد. (برهان ). بوخل . خرفه . (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) : در سند و هند جرب و حصبه باشد. اسافل به آرد جو و بوخله طلا کنند. (تاریخ بیهق ص 30). رجوع به بوخل شود.
-
خون نشستن
لغتنامه دهخدا
خون نشستن . [ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) خون آمدن از راه اسافل اعضا چنانچه در بواسیر و زحیر (این اصطلاحی است در تداول فارسی زبانان هند) : بلبل ازین غصه چنان خون نشست کز ته دم رنگ دگرگونه بست .امیرخسرو دهلوی (از آنندراج ).
-
ذات رجل
لغتنامه دهخدا
ذات رجل . [ ت ُ رِ ] (اِخ ) موضعی است به دیار عرب . مثقب عبدی گوید : مررن علی شراف فذات رجل و نکبن الذرانح بالیمین . (معجم البلدان ).و ابن الأثیر در المرصع ذات رجل این شعر را گوید به دیار کلب در شام است . || و نیز جایگاهی است به زمین بکربن وائل . (ا...
-
دبیدار
لغتنامه دهخدا
دبیدار. [ دَ ] (اِ) به لغت نبطی گیاهی که از هند خیزد، ساقش بقدر ذرعی و خشبی و اسافل شاخهای او خاردار و برگش بسیار سبز و ریزه و ثمرش بی گل شبیه به ثمر گیاه پنبه و در جوف او تخم او مدور و تیره رنگ و در طعم و بو با تندی اندک تلخی و اطعمه را خوش طعم میسا...
-
صافن
لغتنامه دهخدا
صافن . [ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صُفون . اسب که بر سر سه پای ایستاده و سر سُم چهارم را بر زمین گذارد. (منتهی الارب ). و اینچنین اسب تیزرو باشد. (غیاث اللغات ). || مرد ایستاده هر دو پای راصف بسته و منه الحدیث : کنا اذا صلینا خلفه فرفع رأسه من الرکو...
-
اعالی
لغتنامه دهخدا
اعالی . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَعْلی ̍. (ناظم الاطباء) بلندان و بلندمرتبگان . (از کنز) (کشف ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از فرهنگ نظام ). مردمان بلندقدر. (ناظم الاطباء). || ضد اسافل . (یادداشت مؤلف ). جاهای بلند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : عبداﷲبن ...