کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ازراء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ازراء
لغتنامه دهخدا
ازراء. [ اِ ] (ع مص ) خشم گرفتن بر: ازری علیه . || عتاب کردن . (از منتهی الارب ). || عیب کردن : ازری باخیه . || عیبناک کردن . عیب بر کسی افکندن . معیوب کردن کسی را. افکندن امری که اراده ٔ تلبیس کسی بدان دارد. (منتهی الارب ): و له خط یزری بخط ابن مقلة...
-
واژههای همآوا
-
عذراء
لغتنامه دهخدا
عذراء. [ ع َ ] (اِخ ) بنت شاهنشاه بن ایوب و دختر برادر سلطان سلاح الدین ایوبی است و المدرسة العذرائیة از آثار او است به دمشق . وی به سال 593 هَ . ق . بدمشق درگذشت . (از اعلام زرکلی ).
-
عذراء
لغتنامه دهخدا
عذراء. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است به غوطه ٔ دمشق از اقلیم خولان و بدان مناره ای است و حجربن عدی الکندی بدانجا بقتل رسید و قبرش آنجاست . (از معجم البلدان ).
-
عذراء
لغتنامه دهخدا
عذراء. [ ع َ ] (اِخ ) نام معشوقه ٔ وامق که بر او عاشق بود و آن کنیزکی بود بکر ودوشیزه . (برهان ) (آنندراج ). در اشعار و روایات پارسی از او نام بسیار برده شده است ، بیشتر بصورت عذرا بی همزه ٔ آخر. منظومه ٔ «وامق و عذرا» را عنصری در بحرمتقارب سروده بود...
-
عذراء
لغتنامه دهخدا
عذراء. [ ع َ ] (ع ص ) بکر. (برهان ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، عَذاری . و عَذاری ̍ و عَذراوات . دوشیزه . (منتهی الارب ). دختر دست نخورده ٔ غیرمدخوله : یک رضای شاه شاه آمد عروس طبع رااز کرم کابین عذرا برنیاید بیش از این . خاقانی .چون تویی خ...
-
اذراء
لغتنامه دهخدا
اذراء. [ اِ ] (ع مص ) بخشم آوردن . در خشم آوردن . (منتهی الارب ). اغضاب . || ترسانیدن . (منتهی الارب ). || حریص کردن به . حریص گردانیدن کسی را بچیزی . (منتهی الارب ). ایلاع . اغراء. مولع بکردن . (تاج المصادر بیهقی ). || مضطر کردن بسوی . (منتهی الارب ...
-
اذراء
لغتنامه دهخدا
اذراء. [ اِذْ ذِ ] (ع مص ) اذراء به ؛ مضطر کردن به . مُلجاء کردن به . ناچار و ناگزیر کردن از: اِذَّرَاءَه ُ الیه ؛ مضطر کرد آن را بسوی وی .
-
اذراع
لغتنامه دهخدا
اذراع . [ اِ ] (ع مص ) اذراع بقره ؛ گوساله زادن ماده گاو. || صاحب گوساله شدن گاو. || بابچه شدن گاو دشتی . (تاج المصادر بیهقی ). || اذراع در کلام ؛ پر گفتن و افراط کردن در آن . (تاج المصادر بیهقی ). || بسیار شدن سخن . || قبض به ذراع . بذراع و آرش گرفت...
-
اذراع
لغتنامه دهخدا
اذراع . [ اِذْ ذِ ] (ع مص ) اذراع ذراعین از تحت جبه ؛ بیرون کردن دو ذراع از زیر آن .
-
ازراع
لغتنامه دهخدا
ازراع . [ اِ ] (ع مص ) فرازشدن زراعت . (منتهی الارب ): ازرع الزرع ؛ نبت ورقه و احصد. || ازراع ناس ؛ قدرت یافتن مردم بر زراعت . (منتهی الارب ).
-
اضراء
لغتنامه دهخدا
اضراء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ضِرْو. (منتهی الارب ). رجوع به ضرو شود.
-
اضراء
لغتنامه دهخدا
اضراء. [ اَ ض ِرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ ضریر. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به ضریر شود.
-
اضراء
لغتنامه دهخدا
اضراء. [ اِ ] (ع مص ) حریص گردانیدن به چیزی و برانگیختن و عادت دادن کسی را: اضری الصائد الکلب والجارح . (از اقرب الموارد). حریص کردن و خوگر گردانیدن و برآغالیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). برآغالانیدن و خو فاکردن کسی را. (تاج المصادر بیهقی ). ||...
-
اضراع
لغتنامه دهخدا
اضراع . [ اِ ] (ع مص ) دادن مال به کسی . (منتهی الارب ). مال دادن کسی را. (ناظم الاطباء). بخشیدن مال به کسی . (از اقرب الموارد). || خوار و رام گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فروتن گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). فروتن کرد...