کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارطب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارطب
لغتنامه دهخدا
ارطب . [ اَ طَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رطوبة. بارطوبت تر. با تری بیش از تری دیگری . مرطوب تر.که تری بیش دارد. با تری بیشتر. ترتر. (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
عرطب
لغتنامه دهخدا
عرطب . [ ] (ع اِ) حَسَک است که به هندوی کوکهرو نامند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از مخزن الادویه ). رجوع به حسک شود.
-
جستوجو در متن
-
فرکیه
لغتنامه دهخدا
فرکیه . [ ] (اِ) طعامی است مصنوع مانند هریسه و ارطب از آن که به فارسی آش هلیم نامند. (فهرست مخزن الادویه ). هریسه . هلیم . (یادداشت به خط مؤلف ).
-
یباس
لغتنامه دهخدا
یباس . [ ی َ ] (ع اِ) عورت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فندورة. اِسْت . نشیمنگاه . کون . (از اقرب الموارد). || رسوایی . (منتهی الارب ). || بدی سخت . || (ص ) زن سبک زشت خوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خشک ،چنانکه گویند: أرطب ام یباس . (از اقرب ال...
-
فرن
لغتنامه دهخدا
فرن .[ ف ُ ] (ع اِ) تابه ٔ سفالین که در وی نان پزند. (منتهی الارب ). جایی که در آن نان پزند و این جز تنور است . (اقرب الموارد) : و خبز الفرن ارطب من خبز التنور. (ابن بیطار). || خانه ای است جز تنور آماده که در آن نان پزند و فرن در فارسی به معنی زیر یا...
-
تنور
لغتنامه دهخدا
تنور. [ ت َن ْ نو ] (معرب ، اِ) معروف است . ج ، تنانیر. (منتهی الارب ). کانونی که در آن نان پزند. (از اقرب الموارد). مأخوذ از پارسی ، جای نان پختن . ج ، تنانیر.(ناظم الاطباء). فارسی معرب . (جمهره ٔ ابن درید از سیوطی در المزهر از یادداشت بخط مرحوم ده...
-
ابراهیم بن بکوس
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن بکوس . [ اِم ِ ن ِ ب َ ] (اِخ ) عشاری ، معروف به ابن بکوس . مکنی به ابواسحاق . طبیبی ماهر و مترجمی زبردست بوده است و زبان سریانی و عربی نیکو میدانسته و او یکی از بیست وچهار طبیب است که عضدالدوله ٔ دیلمی در سال 368 هَ .ق . بخدمت بیمارستان ع...
-
قاقم
لغتنامه دهخدا
قاقم . [ ق ُ ] (ع اِ) حیوان کوچکی است نظیر سمور. در مقدمة الادب زمخشری قاقم را به فارسی آس ضبط کرده .(فرهنگ شاهنامه ص 209). حیوانی است از موش بزرگتر وسفید و دمش کوتاه و سر دم آن سیاه . پوستش بغایت سفید و ملایم باشد و از آن پوستین میسازند. (آنندراج )....
-
ضرب
لغتنامه دهخدا
ضرب . [ ض َ ] (ع اِمص ) ضربت . کوب . زد. لطم . (تاج المصادر) : دید پرروغن دکان و جاش چرب بر سرش زد گشت طولی کل ز ضرب . مولوی . || کوفتن . زدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). زخ . زخم . زدن بشمشیر : بجمشید گفتاکه ای نامدارکنون ضرب مردان یکی پای دار. ...
-
لبن
لغتنامه دهخدا
لبن . [ ل َ ب َ ] (ع اِ) شیر و آن اسم جنس است . ج ، البان . (منتهی الارب ). و هو مرکبة من مائیة و جبنیة و دسومة : چگونه جدری جدری کجا ز پستانش هنوز هیچ لبی بوی ناگرفته لبن . منجیک .جهان دختر خواجگی را همی بدو داد چون باز کرد از لبن . فرخی .وان گل سوس...