کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اراق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اراق
لغتنامه دهخدا
اراق . [ اَ ] (اِخ ) موضعی است در قول ابن احمر:کأن علی الجمال أوان حُفّت هجائن من نِعاج اراق عینا.و زیدالخیل الطائی گوید:و لما أن بدت لصفا أراق تجمع من طوائفهم فُلول کانهم بِجنب الحوض اصلانَعام قالص عنه الظلول .(معجم البلدان ).
-
واژههای همآوا
-
عراق
لغتنامه دهخدا
عراق . [ ع َ ] (اِخ ) محله ٔ بزرگی است به شهر اخمیم مصر. (معجم البلدان ).
-
عراق
لغتنامه دهخدا
عراق . [ ع ِ ] (اِخ ) عراق عجم : اهل ع-راق در عرقند از حدیث توشروان به نام تست شرف وان و خیروان . خاقانی .قدرش عراقیان چه شناسند کز سخن چون آفتاب امیر خراسان شناسمش . خاقانی .چو طالع مدد کرد و بخت اتفاق گرفتم به بازوی دولت عراق . (بوستان ).رجوع به عر...
-
عراق
لغتنامه دهخدا
عراق . [ ع ِ ] (اِخ ) کشور عراق یا عراق عرب در حال حاضر از ممالک ، واقع در جزیرة العرب و همجوار کشور ایران است و حدود آن : از شمال ، ترکیه ، و از شرق ، ایران و از غرب ، سوریه و از جنوب ، نجد و خلیج فارس است و در حدود 442،442 هزارگز مساحت و 7 میلیون ج...
-
عراق
لغتنامه دهخدا
عراق . [ ع ِ ] (ع اِ) نام پرده ای است در موسیقی که به وقت چاشت سرایند. (آنندراج ) : تا مطربان زنند لبینا و هفت خوان در پرده ٔ عراق و سرزیر و سلمکی . میزانی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).عراقی وار بانگ از چرخ بگذاشت به آهنگ عراق این بانگ برداشت . ن...
-
عراق
لغتنامه دهخدا
عراق . [ ع ُ ] (ع اِ) استخوان که گوشت آن خورده شده باشد. (اقرب الموارد). استخوان با گوشت . (منتهی الارب ) || آب صافی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || باران بسیار. (از اقرب الموارد).
-
عراق
لغتنامه دهخدا
دوال استخوان با گوشت . || آب صافی . || باران بسیار. (منتهی الارب ). || قطر طناب تنها. (از اقرب الموارد). || باقی مانده ٔ گیاه ترش . (منتهی الارب ). بقایای حمض . (از اقرب الموارد). باقی مانده ٔ شور گیاه . (منتهی الارب ). || گرداگرد ناخن . (اقرب الموار...
-
جستوجو در متن
-
مراق
لغتنامه دهخدا
مراق . [ م ُ ] (ع ص ) ریخته شده . (ناظم الاطباء): اراق الشی ٔ؛ صبه ؛ فالشی ُٔ مراق . (متن اللغة). رجوع به اراقة شود.
-
اردوان
لغتنامه دهخدا
اردوان . [ اَ دَ ] (اِخ ) سکه ای در عراق عجم بدست آمده از اردوان نامی با این نوشته ٔ منقوش : آراق ملکو، یعنی پادشاه عراق . (ایران باستان ص 2680).
-
ه
لغتنامه دهخدا
ه . [ هَِ/ ها ] (ع حرف ، ضمیر) در عربی بر حسب لهجه های مختلف گاهی این حرف به حروف دیگری تبدیل شود یا بدل از آنها آید.اَ: هَثَر، اَثَر. هراق ، اراق . هراقه ، اَراقَه ... هناره ، اناره . هیم اﷲ، ایم اﷲ. ث : لُهاة، لثاة. ج : ماه ، ماج .ح : گناه ، جُناح ...
-
ابوالفتوح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) یا ابوالفتح . شهاب الدین (شیخ ...) یحیی بن حبش بن امیرک السهروردی المقتول یاشهید معروف به شیخ اشراق و بعضی نام او را احمد گفته اند و پاره ای برآنند که کنیت او یعنی ابوالفتوح اسم او است و ابوالعباس احمدبن ابی اصیبعه...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م ِ ] (اِخ ) ابن علی بن ثابت بن احمدبن مهدی الخطیب . مکنی به ابوبکر و معروف به خطیب بغدادی . او خطیبی حافظ و یکی از مشاهیر ائمه ٔ ادب و بسیار تصنیف و از متبرزین حفاظ است و دیوان محدثین بوی ختم شده است و او از شیوخ عصر خویش به بغداد و بصره ...
-
ابوالفتح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتح . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) بُسْتی . علی بن محمدبن حسین بن یوسف بن محمدبن عبدالعزیز ملقب به نظام الدین شاعر مشهور. ابن خلکان گوید: او صاحب طریقتی انیقه و تجنیسی انیس و بدیعالتأسیس است و از گفته های اوست : من اصلح فاسده ارغم حاسده . من اطاع غض...