کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اخش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اخش
لغتنامه دهخدا
اخش . [ اَ ] (اِ) ارز. (اوبهی ). ارزش . (برهان ). ارج . بها. (برهان ). قیمت . (اوبهی ). نرخ . ثمن : خود نماید همیشه مهر فروغ خود فزاید همیشه گوهر اخش . عنصری (از صحاح اللغه ).و شمس فخری آخش بر وزن آتش بدین معنی آورده است (شعوری ) و غلط است .
-
واژههای مشابه
-
آخش
لغتنامه دهخدا
آخش . (اِخ ) نام موبدی پارسی نژاد که او مایه ٔ عناصر را پروردگار شناسد. (برهان ).
-
آخش
لغتنامه دهخدا
آخش . [ خ َ ] (اِ) قیمت . بها. ارز. ارزش . صاحب معیار جمالی کلمه را بمد الف و فتح خا ضبط کرده ، و بیتی نیز برای دعوی خود ساخته است و ظاهراً این درست نیست و اَخْش بر وزن بخش صحیح است ، چنانکه عنصری گوید : خود نماید همیشه مهر فروغ خود فزاید همیشه گوهر ...
-
آخش
لغتنامه دهخدا
آخش . [ خ ِ ] (صوت ) از اصوات ، و حکایت از درد یا خوشی کند.
-
اخش ورش
لغتنامه دهخدا
اخش ورش . [ اَ خ َ وِ رُ ] (اِخ ) رجوع به اخش ویرش شود.
-
اخش ویرش
لغتنامه دهخدا
اخش ویرش . [ اَ خ َ رُ ] (اِخ ) ابن دارا و هو خسرو الاول . (آثارالباقیه ). اخش ورش بن کیرش بن جاماسپ . (طبری ). اخشیروش بن داریوش . (ابوالفرج بن العبری ). خشیارشا پسر داریوش بزرگ . رجوع به خشیارشا و ایران باستان ج 1 ص 698، 897، 898، 903، 947، 953 و م...
-
واژههای همآوا
-
آخش
لغتنامه دهخدا
آخش . (اِخ ) نام موبدی پارسی نژاد که او مایه ٔ عناصر را پروردگار شناسد. (برهان ).
-
آخش
لغتنامه دهخدا
آخش . [ خ َ ] (اِ) قیمت . بها. ارز. ارزش . صاحب معیار جمالی کلمه را بمد الف و فتح خا ضبط کرده ، و بیتی نیز برای دعوی خود ساخته است و ظاهراً این درست نیست و اَخْش بر وزن بخش صحیح است ، چنانکه عنصری گوید : خود نماید همیشه مهر فروغ خود فزاید همیشه گوهر ...
-
آخش
لغتنامه دهخدا
آخش . [ خ ِ ] (صوت ) از اصوات ، و حکایت از درد یا خوشی کند.
-
جستوجو در متن
-
ثمن
لغتنامه دهخدا
ثمن . [ ث َ م َ ] (ع اِ) بها. ارز.نرخ . اخش . قیمت . مقابل ِ مثمن و صرف . ج ، اثمان . اَثمُن . اَثمِنة : در میان اهل دیلم غلائی ظاهر شد بسبب تردد لشکر و تفحص از مواضع غلات و اقوات و تاراج کردن آن بی عوضی و ثمنی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).هم ز لطف و جوش...
-
فروغ
لغتنامه دهخدا
فروغ . [ ف ُ ] (اِ) به معنی فروز است که شعاع و روشنی و تابش آفتاب و آتش و غیره باشد. (برهان ). روشنایی . نور. (یادداشت بخطمؤلف ). افروغ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : تاهمه مجلس از فروغ چراغ گشت چون روی دلبران روشن . رودکی .برافروز آذری ایدون که تیغش ب...
-
بها
لغتنامه دهخدا
بها. [ ب َ ] (اِ) قیمت هر چیز. (برهان ). قیمت و ارزش . (از آنندراج ). قیمت هر چیزی . (انجمن آرا). قیمت . ارزش . ارز. نرخ . (فرهنگ فارسی معین ). ثمن . (ترجمان القرآن ). ارز. ارج . قیمت . قدر. آمرغ . آخش .(یادداشت بخط مؤلف ) : چو یاقوت باید سخن بی زیا...