کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اخراج بلد کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
جلا دادن
لغتنامه دهخدا
جلا دادن . [ ج َ دَ ] (مص مرکب ) پاک کردن . پاکیزه کردن . پرداخت کردن . صیقل دادن . براق کردن : جلا دادن ظروف فلزی ؛ پاک و روشن ساختن آن . || تبعید کردن . نفی بلد کردن . اخراج بلد کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
سرکلة
لغتنامه دهخدا
سرکلة. [ س َ ک َ ل َ ] (ع مص ) نفی بلد کردن . تبعید کردن . اخراج کردن . (دزی ج 1 ص 650).
-
تبعید کردن
لغتنامه دهخدا
تبعید کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبعید. نفی بلد کردن . اخراج بلدکردن . کسی را جلای مکان یا وطن فرمودن . || (اصطلاح حقوقی ) نوعی مجازات ، چنانکه کسی را بنا بدستور محاکم دادگستری و یا سایر مراجع صلاحیت دار از شهر یا ناحیه ای اخراج کردن و یا شخص م...
-
تبعید
لغتنامه دهخدا
تبعید. [ ت َ ] (ع مص ) دور کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (از ناظم الاطباء): بعده تبعیداً؛ دور کرد او را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کسی را از وطنش بیرون کردن بجهت جرم سیاسی و غیر آن . (این معنی ) برای ل...
-
منفی
لغتنامه دهخدا
منفی . [ م َ فا ] (ع اِ) جای توقف کسی که اخراج بلد شده باشد. (ناظم الاطباء). آنجای که کسی را بدانجا نفی کرده باشند. محل نفی کردن کسی . محل نفی . محل تبعید. تبعیدگاه . (یادداشت مرحوم دهخدا). جایی که کسی را بدانجا نفی کرده باشند. (از اقرب الموارد) : گر...
-
دور کردن
لغتنامه دهخدا
دور کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راندن و اخراج کردن . (ناظم الاطباء). طرد کردن . طرد. دور ساختن . بفاصله گرفتن واداشتن . ابعاد. (یادداشت مؤلف ). اجناب . ادحاق . (تاج المصادر بیهقی ). ازدیال . تزویل . ازالة. (منتهی الارب ). ازالة. (دهار). ازاحة. (دها...
-
انتقال
لغتنامه دهخدا
انتقال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) از جایی بجایی شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مجمل اللغه ) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). از جایی بجایی بگشتن . (از اقرب الموارد). از جایی بجایی رفتن . (غیاث اللغات ). از جایی بجایی رفتن و نقل نمودن .(آنندراج )....
-
پیلاطس
لغتنامه دهخدا
پیلاطس . [ طُ ] (اِخ ) حاکم قدس از جانب رومیان در زمان مسیح . صاحب قاموس مقدس آرد: پیلاطس (یوحنا 19:1) که او را پنطیوس پیلاطس می گفتند (متی 27:2) و او شخصی بود که در سال 29 م . از جانب رومیان حاکم یا نایب الحکومه ٔ یهودیه بود و چند سال قبل و بعد از ص...
-
راندن
لغتنامه دهخدا
راندن . [ دَ ] (مص ) دور کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). طرد کردن . دور داشتن از نزد خود. رد کردن . بدر کردن . بیرون کردن و خارج کردن . (ناظم الاطباء). اخراج کردن . دور کردن کسی را از جایی . (...
-
آواره
لغتنامه دهخدا
آواره . [ رَ / رِ ] (ص ) آوار. از وطن دورافتاده . سرگردان . دَربِدر. غریب : ایا گم شده بخت و بیچارگان همه زار و غم خوار و آوارگان . فردوسی .که آواره ٔ بدنشان رستم است که از روز شادیش بهره کم است ... فردوسی .بدو گفت کز خانه آواره ام از ایران یکی مرد ب...
-
اسطرلاب
لغتنامه دهخدا
اسطرلاب . [ اُ طُ ] (معرب ، اِ) (از: یونانی ِ اَسْترُن ، ستاره + لامبانِئین ، گرفتن ) اُسترلاب . اُصطرلاب . سُتُرلاب . سُطُرلاب . صُلاّب . آلتی است که برای مشاهده ٔ وضع ستارگان و تعیین ارتفاع آنها در افق بکار میرفت . آلتی باشدکه بیشتر از برنج سازند و...
-
ابوریحان
لغتنامه دهخدا
ابوریحان . [ اَ رَ ] (اِخ ) بیرونی . محمدبن احمد خوارزمی بیرونی . از اجله ٔ مهندسین و بزرگان علوم ریاضی . او یکی از نوادر دُهاةِ اعصار و نمونه ٔ کامل ذکاء و فطنت و شدت عمل ایرانی است . مولد او در بیرون خوارزم بوده و چنانکه یاقوت در معجم الادبا آرد بی...
-
اسیر
لغتنامه دهخدا
اسیر. [ اَ ] (ع ص ) گرفتار . مقیّد. محبوس . (غیاث ). دستگیر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). دستگیرکرده . (مهذب الاسماء) (شرفنامه ٔ منیری ). مأسور. بسته . بندی . (غیاث ): و یطعمون الطعام علی حبه مسکیناً و یتیماً و اسیراً. (قرآن 8/76). اخیذ. (تفلیسی ...
-
ناصرخسرو
لغتنامه دهخدا
ناصرخسرو. [ ص ِ رِ / رْ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) (حکیم ...) ناصربن خسروبن حارث قبادیانی بلخی مروزی ، ملقب و متخلص به «حجت » و مکنی به ابومعین . از شاعران قوی طبع و قصیده سرایان گران قدر زبان فارسی است . وی در ماه ذی القعده ٔ سال 394 هَ . ق . مطابق با تی...
-
ابوطاهر قرمطی
لغتنامه دهخدا
ابوطاهر قرمطی . [ اَ هَِ رِ ق َ م َ / ق ِ م ِ ] (اِخ ) سلیمان بن حسن جنابی ابن بهرام فارسی . از مردم گنافه ٔ فارس . در روز دوشنبه ٔ 25 ربیعالاَّخر 311 هَ . ق . به بغداد خبر آمد که ابوطاهر سلیمان بن حسن جنابی با 1700 پیاده به بصره آمده و نردبان ها بر ...