کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اختطاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اختطاف
لغتنامه دهخدا
اختطاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خَطف . ربودن . (منتهی الارب ). ربودن همچو برق . (غیاث اللغات ). || اختطاف حمی کسی را؛ دور شدن تب از او. || استراق سمعکردن شیطان . || اِمتلاس . خیره کردن چشم .
-
جستوجو در متن
-
قفطلة
لغتنامه دهخدا
قفطلة. [ ق َ طَ ل َ ] (ع مص ) ربودن . (منتهی الارب ). اختطاف : قفطله من بین یدی ؛ اختطفه . (اقرب الموارد).
-
اختداف
لغتنامه دهخدا
اختداف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ربودن . اختطاف . اختلاس . || اختداف ثوب ؛ بریدن جامه را.
-
امتلاس
لغتنامه دهخدا
امتلاس . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خیره کردن بینایی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بطور مجهول استعمال شود بمعنی خیره شدن چشم . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). اختطاف .
-
مختطط
لغتنامه دهخدا
مختطط. [ م ُ ت َ طِ ] (ع ص ) کسی که خط میکشد و نشان می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || روی خطدار گشته و زغب برآورده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مختط شود. || دورکننده ٔ تب . (آنندراج ) (ا...
-
خیره کردن
لغتنامه دهخدا
خیره کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متحیر کردن . حیران و سرگردان کردن : بدیدند پرخون تن شاه راکجا خیره کردی رخ ماه را. فردوسی .صلصل بنوا سخره کند لیلی راگلبن بگهر خیره کند کسری را. منوچهری .مرد خردمند ترا خیره کردزینت نکو پند بخروار خویش . ناصر...
-
خطاف
لغتنامه دهخدا
خطاف . [ خ َطْ طا ] (ع اِ) پرستک . (تفسیر ابوالفتوح مروزی ). پرستو. فراستوک . پرستوک . فراشتوک . عصفورالجنه . چلچله . (یادداشت بخط مؤلف ). ابابیل . (غیاث اللغات ) : خدای تعالی مرغانی را بفرستاد همچون خطاف که آنرا پرستوک خوانند تا بلب دریا شدند؛ هر ی...
-
باشه
لغتنامه دهخدا
باشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) جانوری است شکاری از جنس زردچشم و کوچکتر از باز باشد. (برهان ). این کلمه همریشه ٔ باز است و در فارسی باش ، باشه ، واشه ، و معرب آن باشق و در لهجه ٔ طبری واشه ، درگیلکی واشک است . در لاتینی فالکونیزوس گویند . (از حاشیه ٔ برهان...
-
ربودن
لغتنامه دهخدا
ربودن . [ رُ دَ ] (مص ) به تردستی و چابکی و حیله از کسی چیزی را گرفتن . (ناظم الاطباء). به زور و سرعت چیزی را از شخصی بردن . (آنندراج ) (کشف اللغات ) (سروری ). بزور چیزی رااز شخصی بردن . (غیاث اللغات ) (کشف اللغات ) (فرهنگ سروری ). ابزاز. (دهار). اخت...