کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
احد
لغتنامه دهخدا
احد. [ اَ ] (ع مص ) پیمان بستن .
-
احد
لغتنامه دهخدا
احد. [ اَ ح َ ] (اِخ ) محلی است در نجد. (مراصد).
-
احد
لغتنامه دهخدا
احد. [ اَ ح َ ] (ع ص ) یگانه . فرد. یکی بخدائی . || (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . صفتی از صفات باری تعالی . نزد بعضی احد، مخصوص است بخدای تعالی و در صفات غیر او تعالی اطلاق نکنند. (منتهی الارب ). جرجانی آرد: هو اسم الذات مع اعتبار تعدد الصفات و ...
-
احد
لغتنامه دهخدا
احد. [ اَ ح َدد ] (ع ن تف ) تندتر. تیزتر. اَذکر: خراسان که خلاصه ٔ بیضه ٔ دولت و نقاوه ٔ مملکت است ، بدو ارزانی داشت تا وقت نجوم محن و هجوم فتن یار احد و رکن اشد او باشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).- امثال : اَحَدﱡ من لیطة (پوست نی ).اَحَدﱡ من موسی .
-
احد
لغتنامه دهخدا
احد. [ اُ ح ُ ] (اِخ ) (غزوه ٔ...) مؤلف روضةالصفا آورده است : از جمله ٔ معظمات وقایع سنه ٔثلث هجریه غزاء اُحد است . تفصیل این اجمال آنکه مشرکان بعد از انهزام معرکه ٔ بدر به مکه آمده ، مال کاروان خویش را که ابوسفیان آورده بود در دارالندوة بنا بر رغبت...
-
احد
لغتنامه دهخدا
احد. [ اُ ح ُ ] (اِخ ) کوهی است نزدیک مدینه ٔ منوره ، سرخ رنگ ، و قله ندارد و بین آن و مدینه ٔ منوره یک میل راه است در جهت شمالی و در آنجا وقعه ٔ فظیعه اتفاق افتاد که حمزه عم ّنبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم و 70 تن از مسلمانان شهید شدند و دندان رباعی پی...
-
احد
لغتنامه دهخدا
احد. [اَ ح َ ] (ع ص ، اِ) یکی . یگانه . || یکم .- احدی ؛ یک تن . هیچکس . کسی : عاجز نمیکند او را هیچ دشواری و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. (تاریخ بیهقی ).|| کس . دیّار: ما فی الدّار اَحد؛ نیست در خانه کسی . (منتهی الارب ). || روز یکشن...
-
واژههای مشابه
-
غزوه ٔ احد
لغتنامه دهخدا
غزوه ٔ احد. [ غ َزْ وَ ی ِ اُ ح ُ ] (اِخ ) رجوع به احد شود.
-
اﷲ احد اﷲ الصمد
لغتنامه دهخدا
اﷲ احد اﷲ الصمد. [ اَل ْ لا ه ُ اَح َ اَل ْ لا ه ُص ْ ص َ م َ ] (ع جمله ٔ اسمیه مأخوذ از قرآن ) یعنی خدا یکی است و ملجاء و مقصود است . این عبارت را حجاج بن یوسف بر دراهم نقش کرد و فقها آنرا مکروهه نامیدند. رجوع به النقود العربیة ص 13و 14 شود.
-
احد و عشرون
لغتنامه دهخدا
احد و عشرون . [ اَ ح َ دَ وَ ع ِ ] (ع عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) احد و عشرین . بیست ویک .
-
واژههای همآوا
-
عهد
لغتنامه دهخدا
عهد. [ ع َ ] (ع اِ) اندرز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وصیت . (از اقرب الموارد) : بدو گفت کاین عهد من یاد دارهمه گفت ِ بدگوی را باد دار. فردوسی .تو عهد پدر با روانت بداربه فرزندمان همچنین یادگار. فردوسی . || پیمان . (منتهی الارب ) (آنند...
-
عهد
لغتنامه دهخدا
عهد. [ ع َ ] (ع مص ) باران نخستین ِ بهار رسیده شدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء): عُهِدَ المکان ، به صیغه ٔ مجهول ؛ به آن مکان «عِهادة» رسید. (از اقرب الموارد). رجوع به عهادة شود. || مدارا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الا...
-
عهد
لغتنامه دهخدا
عهد. [ ع َ هَِ ] (ع ص ) آنکه تیمارداری امور ولایت کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). دوست دارنده ٔ ولایتها و عهدها، و آنکه عهده دار امور باشد. (از اقرب الموارد).