کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احجار نفیسه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
احجار نفیسه
لغتنامه دهخدا
احجار نفیسه . [ اَ رِ ن َ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به احجار کریمه شود.
-
واژههای مشابه
-
رجلة احجار
لغتنامه دهخدا
رجلة احجار. [ رِ ل َ ت ُ اَ ] (اِخ ) موضعی است به اسفل زمین در دشت بنی یربوع . (منتهی الارب ). جایگاهی است گویا در بادیه ٔ شام باشد. (از معجم البلدان ).
-
احجار ثمینه
لغتنامه دهخدا
احجار ثمینه . [ اَ رِ ث َ ن َ/ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به احجار کریمه شود.
-
احجار ساقطه
لغتنامه دهخدا
احجار ساقطه . [ اَ رِ ق ِ طَ / طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) احجار سماوی . سنگهائی که از آسمان بر زمین افتند. شخانه .
-
احجار سماویه
لغتنامه دهخدا
احجار سماویه . [ اَ رِ س َ وی ی َ/ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به احجار ساقطه شود.
-
احجار کریمه
لغتنامه دهخدا
احجار کریمه . [ اَ رِ ک َ م َ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گوهرها. سنگهای قیمتی . احجار ثمینه .
-
جستوجو در متن
-
عین الشمس
لغتنامه دهخدا
عین الشمس . [ ع َ نُش ْ ش َ ](ع اِ مرکب ) چشمه ٔ آفتاب . قرص خورشید. رجوع به عین شود. || عین الهر، که یکی از احجار نفیسه باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به عین الهر شود.
-
ماس
لغتنامه دهخدا
ماس . (اِ) مخفف آماس است که ورم باشد. (برهان ). مخفف آماس است .(آنندراج ). آماس و ورم . (ناظم الاطباء). و رجوع به آماس شود. || ماسیدن . (ناظم الاطباء). || الماس را نیز گفته اند و آن جوهری است معروف و بعضی گفته اند به معنی الماس عربی است . (برهان ). ا...
-
عین الهر
لغتنامه دهخدا
عین الهر. [ ع َ نُل ْ هَِ رر ] (ع اِ مرکب ) چشم گربه . || سنگی است مشهور، و در طب نفعی برای آن ذکر نکرده اند. (مخزن الادویة) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جوهری است قیمتی و معروف که به چشم گربه مشابهت دارد، و بهندی لهسنیا نامند، و فارسیان به تخفیف استعمال نم...
-
مرجان
لغتنامه دهخدا
مرجان . [ م َ ] (ع اِ) بسد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (فرهنگ اسدی ) (منتهی الارب ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حجر شجری . وسد. قورل . خروهک . کامه . بستام . قودالیون . قورالیون . (یادداشتهای مؤلف ). مسموع است که مرجان به معنی جوهر سرخ رنگ است در آب دریای شور ...
-
یخ
لغتنامه دهخدا
یخ . [ ی َ ] (اِ) آب فسرده شده که بر اثر سرما جامد شده باشد و جمس و هتشه و هسر و هسیر نیز گویند. (ناظم الاطباء). هَسَر. (لغت فرس اسدی ). ثلج . جمد. جمود. جلید. خسر. آب منجمد از سردی . (یادداشت مؤلف ). عینک از تشبیهات اوست . (آنندراج ) (غیاث ). فارسی...
-
پیاده
لغتنامه دهخدا
پیاده . [ دَ / دِ ] (ص ، ق ، اِ) آنکه با پای راه سپارد نه با ستور و امثال آن . کسی که بی چاروا و امثال آن و با پای خود راه رود. مقابل سوار و سواره . پیاد. (انجمن آرا). مقابل راکب و فارس . بی مرکب . صاحب غیاث اللغات و آنندراج آرند: مرکب از پی بمعنی پا...
-
سنگ
لغتنامه دهخدا
سنگ . [ س َ ] (اِ) سنگ در پهلوی به معنی ارزش و قیمت آمده «تاوادیا هَ . 164» . معروف است و به عربی حجر خوانند. (از برهان ). حجر. صخره . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). هر یک از توده های بزرگ و سخت معدنی و طبیعی که دارای ساختمانی صلب و املاح و عناص...