کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احتراق 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قابل اشتعال
لغتنامه دهخدا
قابل اشتعال . [ ب ِ ل ِ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) قابل احتراق . روشن شدنی .
-
محترق
لغتنامه دهخدا
محترق . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احتراق . سوخته شده . (ناظم الاطباء) (غیاث ). آتش گرفته .
-
صفراءالزنجاری
لغتنامه دهخدا
صفراءالزنجاری . [ ص َ ئُزْ زَ ری ی ] (ع اِ مرکب ) صفرایی است که از احتراق اخلاط حادث شود. (بحر الجواهر).
-
اگزوز
لغتنامه دهخدا
اگزوز. [ اِ زُزْ ] (از انگلیسی ، اِ) اکزوز. در اصطلاح فنی به دود حاصل از احتراق گازبنزین در ماشین اطلاق شود. (فرهنگ فارسی معین ). || تمام مسیر حرکت دود مذکور (دود حاصل از سوختن گاز بنزین در اتومبیل ). (از فرهنگ فارسی معین ).- لوله ٔ اگزوز ؛ لوله ٔ آه...
-
سوزا
لغتنامه دهخدا
سوزا. (نف ) سوزنده . (آنندراج ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). بشدت سوزان . (ناظم الاطباء). || قابل احتراق و سوختنی . (فرهنگستان ). || (اِ) صفرا. زهره . داخس . (ناظم الاطباء).
-
تشیط
لغتنامه دهخدا
تشیط. [ ت َ ش َی ْ ی ُ ] (ع مص ) سوخته شدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). احتراق . (اقرب الموارد). || لاغر و نزار گردیدن از بسیاری جماع . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
مضاض
لغتنامه دهخدا
مضاض . [ م َ ] (ع ص ) سوزنده . قال العجاج : بعد طول السفر المضاض . (از اقرب الموارد). احتراق . رؤبه گوید: قد ذاق کحالاً من المضاض . (تاج العروس ج 5 ص 87).
-
افروختگی
لغتنامه دهخدا
افروختگی . [ اَ ت َ / ت ِ ] (حامص ) اشتعال . (زمخشری ). احتراق . اشتعال . درگرفتگی آتش . (ناظم الاطباء). روشنی . (یادداشت دهخدا) : گرچه همه کوکبی بتاب است افروختگی در آفتاب است .نظامی .
-
امتحاش
لغتنامه دهخدا
امتحاش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سوخته شدن . (مصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). احتراق . (المنجد). سوخته شدن نان و غیر آن . || ملتهب شدن از غضب . (از متن اللغة). || رفتن ماه . (از متن اللغة) (از المنجد) (از ذیل اقرب...
-
تب سوخته
لغتنامه دهخدا
تب سوخته . [ ت َ ب ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تبی که از احتراق اخلاط عارض شود و آن البته موجب هذیان و اختلال حواس باشد. (آنندراج ) : در ختم دعا گوش مسیحا چو طبیب است سنجر ز تب سوخته چند این همه هذیان ؟سنجر کاشی (از آنندراج ).
-
فشفشه
لغتنامه دهخدا
فشفشه . [ ف ِ ف ِ ش َ/ ش ِ ] (اِ) لوله ٔ دراز و باریک از کاغذ یا مقوا که داخل آن باروت ریزند و آن را آتش زنند و از آن آوایی برآید. || آلتی که در داخل آن مواد محترقه تعبیه شده و پس از احتراق به هوا رود. (فرهنگ فارسی معین ). || مغز قلم . (یادداشت مؤلف...
-
لامپ
لغتنامه دهخدا
لامپ . (فرانسوی ، اِ) قسمی چراغ که مخزنی دارد و در آن مایعی قابل احتراق چون روغن و نفت و غیره ریزند و فتیله ای در آن غوطه ور باشد و بر سر لوله ای از آبگینه دارد که شعله رااحاطه کند. لامپا. || لامپ الکتریک ، حبابی از آبگینه خالی از هوا یا محتوی گازی ر...
-
سپیدآب
لغتنامه دهخدا
سپیدآب . [ س َ/ س ِ ] (اِ مرکب ) از قلع و سرب و روی و توتیا سازندبطریق احتراق و در امراض عین و جایهای دیگر بکار برند و اسپیداج معرب آن است . (انجمن آرا) : اگر هشیار اگر سرمست بودی سپیدآبش چو گل بر دست بودی . نظامی .شرفنامه را تازه کردم نوردسپیدآب را ...
-
منکسف
لغتنامه دهخدا
منکسف . [ م ُ ک َ س ِ ] (ع ص ) ماه و آفتاب گرفته شده . (آنندراج ). آفتاب و یا ماه گرفته شده . (ناظم الاطباء). گرفته .پوشیده . محجوب . (یادداشت مرحوم دهخدا) : سخاوت تو و رای بلند و طالع و طبعنه منقطع نه مخالف ، نه منکسف نه غوی . منوچهری .آفتابش گردد ا...
-
مذح
لغتنامه دهخدا
مذح . [ م َ ذَ ] (ع اِ) انگبین گل انار دشتی . (منتهی الارب ). عسل جلنارالمظ الرمان البری . (متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به مذخ شود. || (اِمص ) اصطکاک و بهم سودگی دو ران در رفتن وکفتگی ما بین دو ران و دو سرین از سائیده شدن بهم . (ناظم الاطباء) (از...