کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اجزاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اجزاء
لغتنامه دهخدا
اجزاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ جزء و جزو. پاره ها. بهره ها. بخش ها : کجا کل آمده باشد چه باشد قیمت اجزا. قطران .شوهر زن را میکشت و میجوشانید و به اجزاء و اعضاء او تزجّی و تغذّی میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).اجزای وی است هرچه در گیتی با کل چه برابری کند اجز...
-
اجزاء
لغتنامه دهخدا
اجزاء. [ اِ ] (ع مص ) اجزاء سکین ؛دسته کردن کارد را. (منتهی الارب ). کارد را دسته کردن . (تاج المصادر). || اَجزی کذا عن کذا؛ نائب غیر و کافی کسی شد. (منتهی الارب ). کفایت کردن . (تاج المصادر). || بی نیاز کردن از... (منتهی الارب ) (زوزنی ). || بی نیاز...
-
واژههای مشابه
-
اجزاء شعر
لغتنامه دهخدا
اجزاء شعر. [ اَ ءِ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چیزهائی است که شعر از آنها ترکیب میشود و آن هشت است : فاعلن ، فعولن ، مفاعیلن ، مستفعلن ، فاعلاتن ، مفعولات ُ، مفاعلتن ، متفاعلن . (تعریفات جرجانی ). و گاه آنها را اجزاء عروض نامند. در منتهی الارب آمد...
-
اجزاء عروض
لغتنامه دهخدا
اجزاء عروض . [ اَ ءِ ع َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اجزاء شعر شود.
-
واژههای همآوا
-
عجزاء
لغتنامه دهخدا
عجزاء.[ ع َ ] (ع ص ) زن کلان سرین . مؤنث ِ اَعْجَز. || (اِخ ) ریگستانی است بلند. || (ص ، اِ)عقاب کوتاه دم . || عقابی که در دم او پر سفید باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || زنی که کف دست او درشت باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). الشدید...
-
اجذاء
لغتنامه دهخدا
اجذاء. [ اِ ] (ع مص ) استادن . راست ایستادن . برجای ایستاده شدن : مثل الاُرزة المجذیة علی الأرض ؛ ای الثابتة. (منتهی الارب ). || اجذاء حجر؛ ایستاده کردن و پیش افکندن سنگ را. || اجذاء فصیل ؛ پیه ناک گردیدن کوهان شتربچه . || بازداشتن . (منتهی الارب )....
-
اجذاع
لغتنامه دهخدا
اجذاع . [ اِ ] (ع مص ) در زندان کردن . (تاج المصادر). بزندان کردن . لغتی است در دال مهمله . (منتهی الارب ). || جذع گردیدن ستور. (منتهی الارب ). دوساله شدن گوسفند و گاو و آهو و اسب و پنج ساله شدن اشتر. (تاج المصادر). دوساله شدن گوسفند و سه ساله شدن گا...
-
اجزاع
لغتنامه دهخدا
اجزاع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ جِزع .
-
اجزاع
لغتنامه دهخدا
اجزاع . [ اِ ] (ع مص ) ناشکیبا گردانیدن . (منتهی الارب ). بر جزع و زاری داشتن کسی را. || باقی گذاشتن بقیه را: اجزع جذعةً. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
متعادلان
لغتنامه دهخدا
متعادلان . [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ، اِ) تثنیه ٔمتعادل ، در اصطلاح حساب دو عدد متساوی را گویند. گاهی نیز بر دو عددی اطلاق می شود که مجموع اجزاء مفرده ٔ یکی از آن دو عدد برابر باشد با مجموع اجزاء مفرده ٔ عدد دیگر، مانند عدد شش که مجموع اجزاء مفرده ٔ آن یع...
-
طنوج
لغتنامه دهخدا
طنوج . [ طُ ] (ع اِ) نوعهای کتاب . || اجزاء کتاب . (منتهی الارب ).
-
لختان
لغتنامه دهخدا
لختان . [ ل َ ] (اِ) ج ِ لخت به معنی اجزاء و پاره ها. (برهان ).