کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابیض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابیض
لغتنامه دهخدا
ابیض . [ اَ ب َی ْ ی ِ ] (ع اِ مصغر) مصغر اباض و آن رسنی است که بدان دست شتر را با بازویش بندند تا پا برداشته دارد.
-
ابیض
لغتنامه دهخدا
ابیض . [ اَ ی َ ] (اِخ ) (رأس یا الرأس الَ ....) در ساحل سوریه به پانزده هزارگزی شهر صور بطرف جنوب ، دماغه ای است .
-
ابیض
لغتنامه دهخدا
ابیض . [ اَ ی َ ] (اِخ ) (سیّد...) لقب الثائر باﷲ علوی . رجوع به حبط1 ص 345 ورجوع به ابوالفضل جعفربن محمدبن حسین المحدث شود.
-
ابیض
لغتنامه دهخدا
ابیض . [ اَ ی َ ] (اِخ ) (قصر...) بنای خرابی در حیره است که آنرا نیز قصر ابیض نامند و گمان برده اند آن قصر هارون الرشید کرده است .
-
ابیض
لغتنامه دهخدا
ابیض . [ اَ ی َ ] (اِخ ) (بحرالَ .....) نام قسمت علیای نیل تا آنجا که به بحرالأزرق پیوندد. رجوع به نیل شود.
-
ابیض
لغتنامه دهخدا
ابیض . [ اَ ی َ ] (اِخ ) ابن حمّال بن مرثد (یزید)بن ذی لحیان المآربی السبائی . از صحابه ٔ رسول صلی اﷲ علیه و آله است .
-
ابیض
لغتنامه دهخدا
ابیض . [ اَ ی َ ] (اِخ ) ابوالاَغربن الاَغر. محدث است .
-
ابیض
لغتنامه دهخدا
ابیض . [ اَ ی َ ] (اِخ ) کوه عرج . و آن بر سر راه حاج میان مکه و مدینه باشد.
-
ابیض
لغتنامه دهخدا
ابیض . [ اَ ی َ ] (اِخ ) نام کوهی بمکه مشرف بر حق ابراهیم بن محمدبن طلحةو حق ابی لهب و آنرا بجاهلیت مُستَنذَر مینامیدند.
-
ابیض
لغتنامه دهخدا
ابیض . [ اَ ی َ ] (اِخ ) یاابیض المدائن یا قصر ابیض . نامی است که عرب بقصر ساسانیان در مدائن داده اند. یاقوت گوید: او یکی از عجائب دنیا و تا زمان مکتفی برپای بود و این همان قصر است که بحتری شاعر عرب آنرا بدین گونه وصف کرده است :و لقد رابنی بنوبن عمی ...
-
ابیض
لغتنامه دهخدا
ابیض . [ اَ ی َ ] (ع ص ، اِ) سپید. سفید. سپیدرنگ . نقیض اسود، یعنی سیاه . || سپیدپوست . || سپیدسر. || کنایه از شمشیر. || گوشت خام . (مهذب الأسماء). || جوانی . (مهذب الأسماء). || موت ابیض ؛ مرگ ناگهانی . موت فجائی . || مرد پاک ناموس . مؤنث : بَیْضا...
-
ابیض
لغتنامه دهخدا
ابیض . [ اَ ی َ ](اِخ ) (الوادی الَ ....) رجوع به وادی الأبیض شود.
-
ابیض
لغتنامه دهخدا
ابیض . [ اَ ی َ] (اِخ ) (بحر...) خلیج اقیانوس منجمد شمالی بشمال روسیه از طرف مغرب محدود بشبه جزیره های کلا و از طرف مشرق به کانین و ممتد است از شمال شرقی بجنوب غربی بطول 555 هزار گز و حد اعلای عرض آن 250 هزار گز است .
-
واژههای مشابه
-
صندل ابیض
لغتنامه دهخدا
صندل ابیض . [ ص َ دَ ل ِ اَب ْ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صندل سفید. طبیعت آن سرد بود در سوم ، درد سر و خفقان گرم را نافع بود و نقرس ضعف معده را سود دارد... و مضر بود به حلق و آواز، و مصلحش نبات است و گلاب . (از اختیارات بدیعی ).