ابیض . [ اَ ی َ ] (ع ص ، اِ) سپید. سفید. سپیدرنگ . نقیض اسود، یعنی سیاه . || سپیدپوست . || سپیدسر. || کنایه از شمشیر. || گوشت خام . (مهذب الأسماء). || جوانی . (مهذب الأسماء). || موت ابیض ؛ مرگ ناگهانی . موت فجائی . || مرد پاک ناموس . مؤنث : بَیْضاء. ج ، بیض . || (ن تف ) هذا ابیض منه ؛ یعنی این سپیدتر است از آن ؛ شاذ کوفی است و قیاس هذا اشدّ بیاضاً منه است . || (اِخ ) در حدیث : اوتیت الکنزین الأحمر و الأبیض ؛ احمر ملک شام و ابیض ملک فارس است . || نام ستاره ای بر کناره ٔ کهکشان .
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.